زابلستان مرکز افسانه و تأریخ و زادگاه زبان پارسی
بیائید تأریخ بلخ و زابلستان و بامیان را زنده کنیم. تأریخ بلخ و زابلستان تأریخ مکتب فرهنگ و زنده گی است. نسل جدید و روشنفکران ما به هوای مدرنیسم و تجددگرائی و یا بخاطر فقر و محرومیت سدۀ اخیر و بخاطر فشار هویتی و سیاسی که بر قوم ما وارد بوده، از زبان و فرهنگ ملّی خود فاصله گرفته اند. متأسفانه نسل کنونی جامعۀ هزاره دچار گسست فرهنگی و تأریخی بی سابقه ئی شده اند، بطوریکه افتخارات تأریخی و نقش عظیم فرهنگی و تمدنی نیاکان خود را بکلی از یاد برده اند. مردم ما شاید باور کرده اند که جزءِ نژادِ کِهتر بوده و در تأریخ کشور خود نقشی نداشته اند. این جامعه نسبت به خودیها دیرباور و نسبت به بیگانه گان بسیار زودباور شده اند. آنان مانند توپ فوتبال در پیش پای نویسنده گان خودی و بیگانه افتاده اند؛ باکمال تأسف و تألم شدید حتی باسوادهای ما نیز از هویت ملی و فرهنگی و علمی خود آگاهی کمی دارند. نا امیدی، خود فراموشی، کور فهمی و مسخیت ذهنی به حدی بر اعماق روح و روان و ذهن تعدادی از افراد جامعۀ ما چیره شده، که آنان مورچههای دیگران را میبینند اما فیلهای خود را نمیبینند. از چیزهای زیادی شناخت دارند جز از خود. به خیلی کسان باور دارند جز به مردم خود. به خیلی زبانها قلم میزنند و سخن میگویند جز به لهجه و زبان مادری خود.
راست است یکی از شروط ترقی و رستگاری ما پذیرفتن دانش و هنر دنیای متمدن کنونی است، در کمال فروتنی از دست هرکه باشد باید آن را بپذیریم. مدرنیزم و عقلانیت و خردگرائی محترم است. پول و تکنولوژی از نیازمندیهای جدی زنده گی بشر است. جامعه و کشور ما باید مدرنیزه شود. اما مدرنیزم نباید چشمان مارا خیره کند تا دیگر ملیت خود را نبینیم واز میراث مقدّسی که از نیاکان پارسا و دلیر ما بجا مانده روی گردانیم.
سلسله کوه البرز (هندو کش و بابا) از شمالشرق افغانستان (واخان و پامیر) آغاز گردیده و تا جنوبغرب هرات (زرنگ و پوشنگ) به صورت منحنی ادامه مییابد. در حقیقت این سلسله کوه و تمام نواحی شمال و جنوب آن، زابلستان تأریخی میباشد که شامل بلخستان و غورستان و بخشی از سیستان تأریخی است. زابلستان در تأریخ، زابل و زاول هم گفته شده است. امروزه مرکز این محدوده که همان زابلستان مرکزی است، بنام هزارستان یا هزاره جات یاد میشود. در هزارستان هر چیز منحنی را که راست ومستقیم نباشد زَولی یا زاولی میگویند. نام زابلستان، زابل، زاول و زابلی، که واژگان دری اند، در واقع از خود طبیعت جغرافیائی این منطقه گرفته شده است.
در کتاب «افغانستان» کوههای مرکزی افغانستان را چنین شرح داده است: «کوههای مرکزی محورِ اصلی کوهستان هندوکش در مرکز کشور، به شکل باد بزنی (منحنی) از شمالشرقی تا جنوبغربی گسترده است». [۲]
آقای آریانپور نوشته است:
«فراموش نکنیم که زابلستان منحصر به غزنه و توابع آن نمیشود بلکه تمام جبال هندوکش تا انتهای غور ، زابلستان گفته میشود یعنی انحناء کوه هندوکش». [۳]
سلسله کوه بزرگ هندوکش و بابا در اوستا بنام «البرز» و «اُپارسَن» (بلند تر ازپرواز شاهین) یاد شده واروپائیها آن را «پاراپامیزوس» میگویند.
آنگونه که از منابع فهمیده میشود، جبال زابلستان بمدت بیش از چهار هزار سال مرکز کنترل ودژ مستحکم نظامی کشور آریانا بوده، و بعنوان محورِ افسانه، اسطوره وتأریخ، و به عنوان زادگاه و پرورشگاه زبان دری، مطرح است. دین پارسی و زبان پارسی از سرزمین زابلستان به سرزمینهای شمال و جنوب و غرب گسترش یافته است. کشور آریانا (بمرکزیت بلخ و بامیان) در شبه قارۀ هند و خاور میانه، پیشکسوت و بنیانگذار مدنیت، دین، سلطنت، علم و فرهنگ، ادبیات و زبان، خط و کتابت، تأریخ، اسطوره و افسانه، فلسفه وعرفان، هیئت و نجوم بوده است. ستون فقرات فرهنگ و تأریخ، افسانه و داستان و ادب پارسی و بنیاد شاهنامه ها در حوزۀ بلخ و زابلستان پیریزی شده و رشد یافته است. اگر افسانه ها، داستانها ، رخدادها و شخصیتهای اسطوره ئی و تأریخی این حوزه را از تأریخ برداریم ستون فقرات تأریخ آریانا و زبان پارسی درهم شکسته و فرو میریزد. اگر بزرگان زبان پارسی حوزۀ بلخ و زابلستان را از تأریخ برداریم زبان پارسی بی تأریخ میشود.
نگارنده بر اساس منابع و شواهد معتبر، میگوید که:
بسیاری از واژههای کهن اَوِستائی که در کتاب اَوستای زردشت بلخی ذکر شده، امروزه در محاورۀ ساکنان جبال مرکزی کشور دیده میشود. بعضی واژههای بسیار کهن دری و اَوستائی در زبان هزاره ها محاوره میشود که حتی در ادبیات موجود نیآمده اند. بدین سبب نباید پنداشت که این واژگان ترکی یا مغولی است.
نام کوهها و رودها و نام قریه ها و شهرها و نام اقوام و قبایل هزاره (چون کَیان، هَجیر، رامین، بَرمک، پَشین، زاولی، فولاد و...) و گویش اصیل و نجیبِِِ زبانِ دریِ (سبک خراسانی) پیرمردان و پیرزنانِ هزاره که بدور از سواد و کتب لغت، در کوهستان های دورافتاده و منزوی غور و غرجستان و بامیان و ... زنده گی میکنند، اگر با شیوۀ علمی زبانشناسی تأریخی، مورد مطالعه قرار گرفته و با اَوستا و شاهنامه ها و منابع تأریخی تطبیق گردد، حتماًً نتایج جدید حاصل خواهد شد.
زبان و لهجۀ اصیل و نجیب دری هزاره گی و ترانههای فولکلوریک جامعۀ هزاره متأسفانه در اثر خودگریزی و بیپروائی مردم ما در حال مرگ و نابودی است. واژه ها و اصطلاحات تأریخی و اصیل دری در زبان مردم ما وجود داشته که امروزه بجز مناطق دور افتادۀ بامیان ودای زنگی، متأسفانه در مناطق دیگر هزاره جات فراموش شده اند. این کلمات ریشه دار دری مخصوص هزاره ها است و بعضی از آنها بجز کتب لغات آنهم به صورت ناقص، تاکنون در میان ملل غیر هزاره رواج نیافته اند. من معتقدم اگر کسی بخواهد کتاب فرهنگ لغات فارسی با واژههای ناب بنویسد، باید به کوههای مرکزی بامیان و هزارستان مسافرت نماید.
از حقیقت جویان نیک سیرت و آزاد اندیش، واز هموطنان دانشمند و متعهدم خواستارم که، از کنار آثار تأریخی کشور خود و از کنار لغتهای کهن دری هزاره گی و از کنار مندرجات اوستا و شاهنامه ها به عنوان افسانه و چیزهای پیش پا افتاده، به ساده گی نگذرند و یا آنها را بیگانه نپندارند. آرزو دارم یک بار دیگر در کنار شهرها و قلعههای باستانی ویران شده در کشور و در کنار آثار قدیمی خاموش و بیصاحب در بلخ و بامیان و بغلان و غوربند و مُرغاب و بُست و... توقف نمائیم و به فکر فرو رویم و از خود بپرسیم که در این شهرها و جاها چه قومی زنده گی میکردند و روزگار بر سر آنها چه آورده است؟ و این ویرانگریها چرا و بدست چه کسانی صورت گرفته است؟
سلسله جبال زابلستان در اَوِستا، بنام «هَرا بُرز» و «هَربرز» و «البرز» یاد شده و بعنوان مرکز آفرینش و محل نزول وحی و مکان بعثت زردشت و بعنوان جایگاه پل صراط و نزول فروهرها (فرشتگان) مطرح میباشد. ساکنین بومی این سرزمین در طول تأریخ به ترتیب بنام آریانی, زابلی, باکتری، بربری، خراسانی, غوری و غرجستانی و سرانجام بنام هزاره یاد شده اند. و از زبان آنان نیز در تأریخ بنامهای دری آریانی ، دری زابلی و دری خراسانی نام برده شده است. شاهان این سر زمین در طول بیش از سه و نیم هزار سال بنام پیشدادیان و کیانیان بودند، که جغرافیای سرزمین اصلی شان همین زابلستان بعلاوۀ کابلستان و سرزمین سند و پنجاب در پاکستان کنونی، بنام «آریانا» بوده است. اما قلمرو حکومت کیانیان غالبا از آمُل (آمویه= جیحون) تا بابِل(عراق) و روم (ترکیه) و شام و بیت المقدس گسترش داشت.
کتاب مذهبی عهد پیشدادیان کتاب ریگ بید (= ریگ ویدا) بوده که امروزه کتاب مذهبی هندوان قرار گرفته است. و کتاب مذهبی عهد کیانیان کتاب مقدس اَوِستا بوده است. ریگ بید در حوزۀ رود هیرمند در کنارههای جنوبی کوه بابا به شعر سروده شده و یا از آسمان نازل شده است. رود هیرمند در ریگ بید بنام «سَرَسْوَ تِی» و در اوستا بنام «هَرَخْوَ تِی» و «وُرُوکَش»َ و «فراخکرت» یاد شده است. و امروزه، سرچشمه رود هیرمند در بهسود را نیز فراخ اُ لُوم میگویند.
کتاب اوستا در کنار رود زیبای دائیتی (= رود بند امیر و بلخاب) در شمال سلسله کوه بابا به شعر سروده شده و یا از طرف خداوند به زرتشت نازل شده است. ریگ وِدا خواهر بزرگ اوستا است. زبان هر دو به هم نزدیک است. از زبان وِدائی و اوستائی امروزه زبان دُر دری به میراث مانده است. در عهد قدرت کیانیان، زبان آریانی دری در کل مسیر جادۀ معروف ابریشم، زبان رسمی و زبان حاکم بوده است. پس از سقوط قدرت کیانیان بدست اسکندر، باقی مانده گان کیانیان در کوههای سخت و سرکش مرکزی زابلستان پناه گرفته و استقلال سیاسی فرهنگی خود و زبان سُچّه و خالص دری را حفظ کردند. این قلمرو باقی مانده در اثر رخدادهای سیاسی و نظامی، گاه گاهی کم یا زیاد میشد. بقایای همین کیانیان بودند که پس از اسلام تا عهد تیمور و بابر مغلی و تا عهد امیر دوست محمد خان و امیرعبدالرّحمان افغان به نامهای دهاقینِ (= دهگانها= خوانین) خراسان و بنام صفاریان، شنسبیانِ غور (شاران غرجستان و شیران بامیان از آل سام و شَنسب)، آل کُرت، کیانیان نیمروز و سرانجام بنام میران و خوانین محلی هزاره ، قدرت و آزادی و استقلال وطن خود را حفظ کردند. خراسانیان همانها بودند که به ریاست ابومسلم مروزی خراسانی و خالد برمکی بلخی و امیر فولاد غوری و ابوسلمه همدانی، خلافت بنی امیه را منقرض کرده و بنی عباس را برکرسی خلافت اسلام نشاندند. قلمرو حکومت صفاریان سیستانی اغلب از کابل تا خوزستان توسعه داشت و قلمرو حکومت غوریان نیز گاهی علاوه بر زابلستان و کابلستان ، سِند و مُلتان و دهلی را نیز در بر می گرفت. بقایای همین شیران و شاران و قوم زابلی تا عصر ابدالیان افغان و تا زمان صفویه و نادرقلی افشار، علاوه بر مرکز کشور که مرکز همیشگی آنان بود، در غرب و جنوب کشور، مانند هرات و قندهار و نیمروز نیز تسلط داشته و در راه حفظ اقتدار موروثی خویش و در راه دفاع از سر زمین مقدس نیاکان خود خونها داده اند. در مقالات بعدی راجع به تک تک این عناوین و ادعاها توضیح داده خواهد شد.
حدود زابلستان در منابع
ابوریحان بیرونی و یاقوت حموی سلسله جبال زابلستان را از اقلیم سوم نوشته اند...[۴] ...[۵]
جوزجانی (قرن چهارم هجری) در حدودالعالم نوشته است:
«زابلستان نام ولایت آباء و اجداد رُستم است و آنرا زاولستان نیز گویند. غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است همه را به زابلستان بازخوانند.»[۶]
یاقوت حموی (قرن هفتم هجری) در معجم البلدن گفته است:
«زابلستان همان زابل است که عَجَمان آن را زابلستان گویند و آن ناحیت بزرگی است در جنوب بلخ و طخارستان. مرکز این ناحیه شهر بزرگ و تأریخی غزنه است. زابلستان منسوب به زابل جد رستم بن دستان است و «ستان» که به نام زابل اضافه شده «سامی» بجای حرف نسبت نزد پارسیان بکار میرود..» [۷]
سامی بیک (۱۳۰۶هجری) در قاموس الاعلام آرد:
«زابلستان‚ از جنوب به افغانستان از شمال به بلوچستان محدود و در وسط کابلستان ، خراسان ، سیستان و مُکران قرار گرفته است. کوه و آب فراوان دارد. و اهالی آن به دلیری مشهورند. از شهرستانهای این خطه غزنه، میمند و کلات است. نام زاولستان در این عصر مهجور و به دو قسمت بنام افغانستان و بلوچستان تقسیم شده است.»[۸]
دهخدا (معاصر) به نقل از فرهنگ آنندراج، جغرافیای قرون اخیر زابلستان را چنین شرح داده است:
« زابل مغیر زاول است یا معرب آن. زابل مملکتی است عریض‚ محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از غرب به سیستان و از جنوب به دیار سند و از شمال به جبال هزاره و خراسان، طولش بیست مرحله و عرضش پانزده، بیابانش بیش از کوهستان است. مشتمل بر چمنهای خوش و مراتع خصیب، مسکن افغان و هزاره و قلیلی ترک و تاجیک، واز بلاد زابلستان، قندهار و بُست و غزنی و زمین داور و میمند و شبرغان و فیروزکوه و فراه از شهرهای آنجا و اغلب از اقلیم سوم و قلیلی از جبال هزاره داخل چهارم است. در زمان کَیانیان آن ولایت با سیستان و سند، در زیر حکم گرشاسپ وزال و رُستم بوده بدین سبب رستم را زابلی میگفتند.» [۹]
فردوسی پیوسته زابلستان و کابلستان را در کنار هم ذکر کرده و از سام و زال و رستم و مهراب کابلی بعنوان شاهان و حکمرانان زابلستان و کابلستان یاد کرده است. مانند:
ز زابل بشاه آمد این آگهی
که سام آمد از کوه با فرّهی.
چو نوذر بر سام نیرم رسید
یکی نوجوان پهلوان را بدید
فرود آمد از اسپ سام سوار
گرفتند مر یکدگر را کنار.
فردوسی
همیرفت مهراب کابل خدای
/ سوی خیمۀ زال زابل خدای
. (گرشاسپنامه اسدی طوسی) [۱۰]
چو شد زال فرخ ز کابلستان
ببد سام یک زخم در گلسِتان.
سپهبد خرامید تا گلسِتان
بنزد کنیزان کابلسِتان.
شَهِ کابلسِتان گرفت آفرین
چه بر سام و بر زال زر هم چنین.
یکی جشن کردند در گلسِتان
ز کابلستان تا به زابلستان[۱۱].
خرامان ز کابلسِتان آمدیم
بر شاه زابلسِتان آمدیم.
ز کشمیر و از کابل و نیمروز
همه سرفرازان گیتی فروز.
تو با گرز داران زابلسِتان
دلیران و گُردان[۱۲] کابلسِتان.
که او راست تا هست زابلسِتان
همان بُست و غزنین و کابلسِتان.[۱۳]
ز زابلسِتان تا بدریای سِند
نوشتیم عهد تو را بر پَرَند.
در مجمل التواریخ و القصص چاپ ملک الشعراء بهار، جمشید را داماد پادشاه زابل دانسته و نوشته است: «جمشید نام او جم بود، ... فرزندش ثور بود از پرى چهره دختر زابل شاه». [۱۴]
چو بشنید زابلشه این گفتگوی
به جم گفتهان چاره خویش جوی.[۱۵]
با این توضیحات، به صورت قطعی روشن میشود که جبال مرکزی کشور افغانستان، همان زابلستان تأریخی است که پیش از اسلام بنام مُلک سام و رستم نیز گفته میشد. نقطۀ مرکزی زابلستان بعد از اسلام نیز بنامهای مُلک سام و غورستان و غرجستان گفته شده و امروزه هزارستان یا هزاره جات گفته میشود.
برهان قاطع نوشته است: «زاول نام قومی و طائفه ای بود. زاولی منسوب است به شهر زاول و یکی از جمله هفت زبان پارسی بوده که اکنون متروک است. (برهان قاطع، ذیل زاول و زاولی)
بر خلاف نوشته برهان، زبان زاولی در تمام هزارستان امروزی (زابلستان تأریخی) به صورت عادی محاوره میشود. زبان مردم هزاره بمیزان حدود ۹۵% زبان زابلی وزبان شاهنامه ها است. امروزه در غرب ولسئوالی مالستان در ولایت غزنی، قومی بنام زاولی زنده گی میکنند ومثل باقی هزاره ها به زبان دری زابلی سخن میگویند.
اما شهرک زابل در سر مرز ایران را در فرهنگ معین چنین شرح داده است: «...شهرستان زابل از سه بخش (پشت آب ، میان کنگی، شیب آب) تشکیل شده... این شهرستان در قدیم سیستان (= سگستان، سکزستان) ونیمروز خوانده میشد ودر شهریور ۱۳۱۴ش، بموجب تصویب نامۀ هیأت وزیران، آن را زابل نامیدند».[۱۶]