به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد
رسد تا دور ما دیوار این میخانه می ریزد
گرفتی چون پئ مجنون زر رسوائی مرنج ایدل
که دایم سنگ طفلان بر سرددیوانه می ریزد
زلیخا اگر بیرون آرد ز دل اه پشیمانی
ز پای یوسف زندانی اش ذولانه می ریزد
بیاد شمع رخسارکی می سوزد دل زارم
که امشب بر سرم از هر طرف پروانه می ریزد
چو غواصا ز گذر از جان و در کام نهنگی رو
که در هر گز ساحل از لب دریا نه می ریزد
رسانی برمن ایمشاط تاز نار خود سازم
ز زلف ار همان تاریکه وفت شانه میریزد
اگر سیم و زرعالم بدست عشقری افتد
شب دعوت به پیش پای آن جانانه می ریزد
پس از مردان نگردد خاک اگر تا حشرجا دارد
همان دستی بهر مرغ و مروان دانه می ریزد
چسان ماند بجا در چشم مردم عزت آنکس را
که آبروی خود را بر در هر خانه می ریزد
بر آید عشقری گر از دلت این برق ناکامی
پروبال سمندر بین آتش خانه می ریزد