بگشتم مدتی صحرا به صحرا
بگشتم مدتی صحرا به صحرا
گذر کردم من از ما بین دریا
به هفده روز و شب پای پیاده
رسیدم عاقبت شهر بخارا
بشهر مصر هم پالیده گشتم
نه یوسف دیدم آنجانی زلیخا
بمکه و مدینه هم برفتم
بدون قاله یکه و تنهاپ
مپرس از دیدنیهایم زیاد است
بعمر خود شنیدستم سخنها
ز عشق و عاشقی حالا نشان نیست
نه وامق مانده در عالم نه عذرا
ز طبعم هر چه سر زد مینویسم
نمیگردم پی الفاظ و معنا
نه ام عالم نخواندم هیچ کتابی
چراتنقید می گیری تو برما
همه گفتارهایم اقتباسیست
سخن می پینم از بین سخنها
بجان کردی قبای مشک و زعفر
شدی اکنون گل رععنا و زیبا
شگفته روی میباش و خوش اخلاق
کزین خصلت شوی محبوب دلها
ستاره باشی من دورت بگردم
ندارم غیر ازین دیگر تمنا
جمالت را اگر در خواب بیند
ز دیدار تو گردد کو بینا
بود گفتار من روش و نمایان
نه حرف شفر دارد نی معما
کند هر کس بت خود را پرستش
ز تو از تو بود از ماست از ما
جوانبازان عالم رشک دارد
مبین بر نو جوانهای جوانها
اگر چند عشقری باشی سخنور
مگر دقت بکن غوری بفرما