سعید حلیم پاشا
شرق و غرب
غریبان را زیر کی ساز حیات
شرقیان را عشق راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حق شناس
کار عشق از زیر کی محکم اساس
عشق چون بازیرکی همبر شود
نقشبند عالم دیگر شود
خیز و نقش عالم دیگر بنه
عشق را با زیرکی آمیزد
شعله ی افرنگیان نم خورده ایست
چشم شان صاحب نظر دل مرده ایست
زخمها خوردند از شمشیر خویش
بسمل افتادند چون نخچیر خویش
سوز مستی را مجو از تاک شان
عصر دیگر نیست در افلاک شان
زندگی را سوز و سازاز نار تست
عالم نو آفریدن کار تست
مصطفی (۱) کو از تجدد می سرود
گفت نقش کهنه را باید زدود
نو نگردد کعبه را رخت حیاتپ
گر زافرنگ آیدش لات و منات
ترک را آهنگ نو در چنگ نیست
تازه اش جز کهنه ی افرنگ نیست
سینه ی اورا دمی دیگر نبود
در ضمیرش عالمی دیگر نبود
لاجرم با عالم موجود ساخت
مثل موم از سوز این عالم گداخت
طرفگیها در نهاد کائنات
نیست از تقلید گردد بی حضور
چون مسلمانان اگر داری جگر
در ضمیر خویش و درقرآن نگر
صد جهان تازه در آیات اوست
عصر ها پیچیده در انات اوست
یک جهانش عصر حاضر را بس است
گیر اگر در سینه دل معنی رس است
بنده ی مؤمن زآیات خداست
هر جهان اندر بر او چون قباست
چون کهن گردد جهانی در برش
می دهد قرآن جهانی دیگرش
زنده رود
زورق ما خاکیان بی ناخداست
کس نداند عالم قرآن کجاست
افغانی
عالمی در سینه ی ما گم هنوز
عالمی در انتظار قم هنوز
عالمی بی امتیاز خون و رنگ
شام او روشن تر از صبح فرنگ
عالمی پاک از سلاطین و عبید
چون دل مؤمن کرانش نا پدید
عالمی رعنا که فیض یک نظر
تخم او افکند در جان عمر
لایزال و وارداتش نو بنو
برگ و بار محکماتش نو بنو
باطن او اط تغیر بی غمی
ظاهر او انقلاب هر دمی
اندرون تست آن عالم نگر
می دهم از محکمات او خبر