37

تخت جمشید، معبد سلیمان، یا کاخ هزارستون ملکه هُمای بلخی

از کتاب: گرآورده های مهم

بلاد فارس شرقش کرمان، غربش خوزستان و اصفهان، شمالش کویر فارس و خراسان، جنوبش خلیج فارس است. شیراز در وسط بلاد فارس قرار دارد. [1] استخر یکی از ایالات بزرگ و مشهورِ فارس بوده است. طول و عرض ایالت استخر پنجاه و پنج فرسنگ است. طولش از یزد تا هزاردرخت و عرضش از قُهستان [بیرجند) تا نیریز است. [2]


مورخان و جغرافیدانان قرن سوم و چهارم اسلامی، مانند ابن خردادبه خراسانی، استخری، ابن فقیه همدانی، مقدسی شامی، ابن حوقل و ... بطور صریح از تخت جمشید در استخر نام نبرده اند.


اما ابن بلخی (ق 6 ق) و میرخواند بلخی و حافظ ابروی هروی (ق 9 ق) از تخت جمشید در کوهی در استخر نام برده اند. ابن بلخي کتاب خود موسوم به فارسنامه را در آغاز قرن ششم هجری و به فرمان سلطان محمد سلجوقي در شیراز به زبان فارسی دری نوشته است. [3]‏  


حمدالله مستوفی (ق 8 ق [4]‏)  در نزهت القلوب به استناد از فارسنامه ابن بلخی گوید: جمشید در اصطخر در پای کوه سرائی کرده بود. بدین صورت که در پای کوه دکه بلندی به اندازه سی گز از سنگ خارای سیاه ساخته بود و آن دکه چهار سوی است. به دو طرف نردبانی بر او رفتندی و بر آن دکه ستونهای مُدَور از سنگ سفید کرده و بر او نقاری چنان باریک کرده که بر چوب نرم نتوان کرد. و بر درگاه، دو ستون مربع به وزن صد هزار من نهاده اند، و بر آنجا هر یک صورت بُراق حضرت رسالت کرده اند، رویش به شکل آدمی با ریش مجعد و تاج بر سر و دست و پا و دم بر صفت گاو. و صورت جمشید به شکل سخت زیبا کرده بودند، و بر سر آن کوه دخمه های عظیم بوده است...


در میان خرابه های عمارت جمشیدی توتیای هندی یابند که چشم را مفید بود و اکنون مردم ستونهایی را که در آن عمارت مانده، چهل منار میخوانند و در مجمع ارباب الممالک گويد که آن، ستونهای «عمارت خانه هماي بنت بهمن» است و در صور الاقالیم [ابوزید بلخی] آمده که آن ستونها از مسجدِ سلیمان پیغمبر بوده است، و شاید که خانه جمشید را مسجدِ سلیمان پیغمبر، یا مسجد، و یا مهمانخانه ای کرده باشد.[5]‏ 


به نظر میرسد که حمدالله مستوفی این مطالب را از نسخه قدیم فارسنامه ابن بلخی نقل قول کرده است؛ در نسخه جدید فارسنامه نیز این مطالب با شرح و تفصیل ذکر شده، اما از «چهل منار» و «عمارت خانه هُماي بنت بهمن» نام نبرده است. گویا این دو نام عمدا از قلم انداخته شده است. [6]  


حافظ ابروی هروی بر خلاف حمدالله مستوفی تخت جمشید را در پای کوه ننوشته، بلکه در پایان کوه نوشته است و با توجه به رسم قدیم که دژها و قلعه های سلطنتی و نظامی را در بالای کوه یا تپه میساخته اند، نوشته حافظ ابرو درست تر به نظر میخورد. وی  در باره تخت جمشید چنین شرح داده است: «اصطخر را در آغاز كيومرث بنا نهاده و در ايام ملوك عجم دار المُلك بود و هر پادشاهى چيزى در عمارت‏ آن مى‏افزود تا نوبت به جمشيد رسيد. در آنجا عمارت عالى بنا كرد و كثرت خلايق و بسيارى عمارت به حدى رسيد كه طول شهر در قديم از حد حفرك‏ تا آخر رامجرد، به مسافه چهارده فرسنگ‏ در عرض ده فرسنگ‏ معمور بوده است. جمشيد در آن جا سه قلعه بنا نهاد. يكى قلعه اصطخر [برای] خزانه. دوم) شكسته [برای] فرّاش خانه. سوم) اشكنوان [برای] زرّاد خانه. آن را سه گنبذان میگفتند. و فردوسى در شاهنامه از آنها یاد كرده و گفته است: سه دز گنبذانِ‏ صِطخرِ گزين = وطنگاه شاهان ايران زمين


و در پايان كوهى، سراي مخصوصی برای خود ساخت كه در همه جهان عمارتی‏ مانند آن نبوده است. یعنی در پايان‏ كوه دكّه مربعی ساخته است از سنگ خاراى سياه رنگ، که يك ضلع آن به كوه پيوسته است و سه ضلع ديگرش به سمت صحرا  است. ارتفاع اين دكّه قريب سى گز باشد. دو نردبان [از سنگ خاراى سياه] بر آن ساخته است، كه سوار به آسانى بالا رود.


بر بالاى دكّه ستونها از سنگ تراشيده‏اند، طوری که هر ستونى به شكلى ديگر و نقشى ديگر اند. ارتفاع آن ستونها آنچه حالا ظاهر است بیش از سى گز و قطر آنها بیش از  دو گز باشد. همه مَدوّر (گِرد گِرد) است. هر ستونى بدين عظمت، سه سنگ يا چهار سنگ است كه بر زَبَر يكديگر نهاده‏اند...


هم چنین صورت‎ها و نقشهاى غريب بر آنجا كنده اند که یکی را گويند صورت بُراق است، و آن را چنان كرده است که رويش مانند آدمیان ماند، با ریش جعد و تاجی بر سر نهاده، و اندام و چهار دست و پاى و دم او مانند گاو است.


هم چنین صورت جمشيد را كنده ‏اند: مردى قوى هيكل، كشيده ريش، نيكو روى، جعد موى. و در بعضى جاها صورت او چنان است كه روى در آفتاب دارد. به یک دست عصايى گرفته و به دست دیگر مجمره دارد و بخور مى‏سوزد و آفتاب را مى‏پرستد. و در بعضى جاها صورت او را طوری كرده است كه به دست چپ گردن شيرى يا گورى يا كرگدنى به دست گرفته است و به دست راست خنجرى كشيده در شكم آن شير يا كرگدن زده است.


در آن كوه در سنگ خارا گرمابه‏اى است با حوضها که پيوسته از جهت آب‏ گرمی كه از سقف آن مى‏ترابد، گرم باشد. و در اين كوه دخمه هاى عظيم است كه عوام آن را زندان باد خوانند...


به غير اين ستونها كه آنها را چهل منار مى‏خوانند، در دامن اين كوه، عمارت سنگي بسيار است و صور مختلف بر آن نقش كرده اند؛ از جمله آن، دو ستونی كه در پيش درگاه‏  بوده مربع و از سنگ سفيد است مانند رخام، و از آن سنگ در هيچ جاى فارس نيست و كسی نداند كه از كجا آورده‏اند.


در كورت اصطخر بر راه ابرقوه، جای ديگری هم هست كه به مشهدِ مادرِ سليمان عليه السّلام معروف است. آنجا نيز سنگ‏هاى با عظمت و سنگ تراشيده‏هاى‏عجيب است و مشهور چنان است كه جنّيان كه مسخّر سليمان‏ بوده‏اند، آنها  را ساخته اند.[7]


میرخواند بلخی (ق 9 ق)  به استناد از بعضی تواریخ، سیستان را دارالمُلک اصلی جمشید نگاشته و فارس را جایگاه به تخت نشستن وی خوانده است. [8]  


جغرافیدانان قرن چهارم اسلامی مانند استخری، جوزجانی، بشّاری و... از تخت جمشید در استخر یاد نکرده، اما از مسجد سلیمان و آتشکده زردشتیان و مسجد جامع مسلمانان در استخر یاد کرده اند. استخری نوشته است: شهر استخر [در دوازده فرسخی یا 72 کیلومتری شیراز[9]] از کهنترین و معروف ترین شهرهای فارس است. جایگاه پادشاه پارس در استخر بود، تا اینکه اردشیر [ساسانی] به شهر گور انتقال داد. در اخبار گفته شده که سلیمان بن داوود صبحگاه از طبریه [در بیروت امروزی] حرکت میکرد و بیگاه به استخر میرسید. در استخر مسجدی است بنام مسجد سلیمان. گروهی از مردم عوام فارس که اهل تحقیق نیستند، جمشید را که پیش از ضحاک بوده، سلیمان میپندارند. [10]‏


در ناحیه استخر بناهای عظیم و با شکوه سنگی با تصاویر و ستونها است، که فارسیان آن را مسجد سلیمان بن داوود میگویند که گویا جنیان آنها را ساخته اند. این بنا در عظمت با بناهای بعلبک و شام و مصر برابری میکند. امروزه مردم از ساختن چنین بناهایی ناتوانند. [11]‏


جوزجانی در حدودالعالم (ق 4 ق) مسجد سلیمان را بنام مَزگت سلیمان یاد کرده و نوشته است: یکی از بناهای عجیب در شهر باستانی اصطخر را مَزگت سلیمان خوانند.[12] (...) شهری توانگر است که شاپور خسرو ساخته است و در آن دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و در نزدیک آن کوهی است که بر آن صورتِ مَلِک و مَوبَد و مرزبانی پیش از خود و سرگذشتهای ایشان را نبشته است. [13]


مَقدِسی شامی (ق 4 ق) به جای مسجد سلیمان از مسجد جامع مسلمانان در استخر یاد کرده که قبلا آتشکده بوده و فعلا دارای ستونهای گِرد است که در سرِ هر ستون نقشِ سر گاو میباشد. وی نوشته است: استخر قصبه‏اى باستانى و معروف است و جايگاه ديوانها بوده ولى امروز برکنار و كوچك شده و مردمانش كاهش يافته‏اند. استخر همانند «مكه» دو دره با دو كوه دارد. جامع[14]‏  آن مانند جامع‏هاى شام در بازار است و ستونهاى گِرد دارد كه بر سر هر ستونش «سرِ گاو» نقش است و گويند که در گذشته آتشكده بوده است. [15]‏


زکریای قزوینی (ق 8 ق) از تخت جمشید یاد نکرده و در باره بناهای استخر نوشته است: استخرشهرى است قديم در ولايت فارس. بانى او، معلوم نيست. و حضرت سليمان‏- عليه السلام- گويند كه چاشت در زمين شام به ولايت بعلبك خوردى، و عشا در ولايت فارس به شهر اصطخر صرف فرمودى. آتشخانه‏اى عظيم مجوسان در اصطخر مى‏باشد، و گويند كه آن، مسجد سليمان- عليه السلام- بود. مسعودى گويد كه اين آتشخانه در خارج شهر است و ستونهاى عظيم و عجيب دارد، و در بالاى هر ستون، اشكال عظيمه‏اى از سنگ تراشيده‏اند، و گويند كه آن صُوَر پيغمبران است. و اين آتشخانه در كنار كوهى است كه هميشه باد در آنجا وزد و هيچوقت از اوقات شب و روز، باد، آرام نگيرد. و گويند سليمان- عليه السلام- باد را در آن مكان حبس فرموده است. [16]


زکریای قزوینی افزوده است: ابن اثير جزرى در تاريخ خود آورده كه چون سلطان الب ارسلان، قلعه اصطخر را فتح فرمود، قدحى فيروزه يافت كه نام جمشيد بر آن مكتوب بود. [17]


این بود نوشته های شماری از جغرافیدانان مشهور دور اسلامی در باره استخر و بناهای باستانی آن. اما ابن جریر طبری و احمد دینوری (ق 3 ق) و حمزه اصفهانی (ق 4 ق) و دیگران، ملکه هُمای را، بانی شهر استخر و بناهای شگفت انگیز آن دانسته اند.


طبری و دینوری استخر و بناهای آن را متعلق به ملکه همای دانسته و نوشته اند: «هُمای به فارس رفت و شهر استخر را بنا کرد و پياپى به جنگ روم سپاه فرستاد و پيروز شد... و اسيران بسياری براى وى آوردند. به بنايان رومى كه در آن ميان بودند دستور داد در هر گوشه از حوزه استخر بنايى بلند و شگفت آور به سبك روم بسازند. يكى از بناها در شهر استخر بود و ديگرى در راه دارابگَرد در يك فرسخى شهر بود و سومى در چهار فرسخى شهر در راه خراسان بود. [18]  


حمزه اصفهانی از این بناها بنام  «هزار ستون» یاد کرده و آن را از بناهای ملکه هُمای دختر بهمن بلخی شمرده و نوشته است: «هُمای دختر بهمن [کیانی] مقرش در بلخ بود.  بنّایان رومی را که لشکریانش اسیر کرده بودند، به ساختن بناهای استخر که به فارسی «هزار ستون» گویند وادار نمود... و در اصفهان نیز در روستایی موسوم به «تیمُره» شهری زیبا و شگفت آور ساخت و آن را «حُمَهَین» (هما میهن) نامید. این شهر به دست اسکندر ویران شد.» [19]


تا جایی که نگارنده به آن دست یافته است، این نگارشات شماری از مورخان و جغرافیدانان معروف اسلامی در باره شهر استخر و آثار باستانی آن بود. اما لیسترنج فرانسوی بر خلاف این نگارشات هزار ساله و بدون ذکر سند و دلیل مخصوص، از قبور و ابنیه هخامنشی و از قبر کورش سخن ساز کرده و نوشته است: «اسم اصطخر را، اعراب بر شهرى نهادند كه در زمان ساسانيان، يونانيان آن را «پرسپوليس» مى‏گفتند. اين شهر در كنار رود پلوار ... در غرب خرابه‏هاى كاخ بزرگ هخامنشيان واقع بود... مسلمانان از قبور و ابنيه معروف هخامنشى كه عموما آنها را به جمشيد و سليمان پيغمبر نسبت مى‏دهند، مطلب سودمندى ذكر نكرده‏اند. [20]‏ و مقبره كورش در آنجا واقع است كه مسلمين آن را مشهدِِ مادر سليمان مى‏دانند، اين آرامگاه سلطنتى كه از سنگ ساخته شده داراى چهار پهلو است.» [21] 


همانطوری که شرح داده شد، هیچ یک از مورخان و جغرافیانگاران اسلامی از هخامنش و کورش و داریوش هخامنشی در استخر نام نبرده اند. ابن بلخی این بنای چهار گوشه را گورِ مادر سلیمان دانسته و مینویسد: مرغزار كالان نزديك گورِ مادرِ سليمان است و گورِ مادرِ سليمان را به صورت خانه‏يى‏ چهار سو از سنگ ساخته اند. [22]


گاو در آیین زردشتی یک حیوان مقدس و مورد احترام است. در فصل بیست و یکم وندیداد بند اول در باره ستایش گاو گفته است: «ستایش میکنم تو را ای گاو نیکوکار! ستایش میکنم تو را ای گاو پر خیر و برکت، ستایش میکنم تو را ای گاو که روز به روز نسل تو بسیار شود، روز به روز چاق و بزرگ شوی. ستایش میکنم به تو ای گاوی که روزی را به مرد پارسا بخشی! ستایش میکنم تو را ای گاو که جهی و اشموغ ناپاک و مرد بد کار در صدد آزار تو استند.» [23]


خلاصه اینکه: در منابع هزار ساله اسلامی، از بناهای استخر به نامهای چهل منار، هزارستون، معبد سلیمان، آتشکده زردشتیان، مسجد جامع مسلمانان یاد شده است و بنای چهل منار را متعلق به جمشید و ملکه «هُمای» شمرده و بنای هزار ستون را از ساخته های ملکه «هُمای» نوشته اند. طبری و دینوری و بلعمی و دیگران، ملکه هُمای را مادر دارا و دختر اردشیر بهمن و از نوادگان اسفندیار و گشتاسب کیانی و مقیم بلخ نوشته اند. [24]


به نظر میرسد که نامهای تخت جمشید، هخامنش، کتیبه بیستون و... نامهای جدید اند. احتمالا نام هخامنش نخستین بار توسط راولینسُن انگلیسی به دنیا عرضه شده است.


در دوران پهلوی اول و دوم، دُمُرگان فرانسوی و تیم همراهش 65 سال در قلعه دُمُرگانِ شوش مشغول تاریخ نگاری بودند. راولینسُون انگلیسی نخستین کسی بود که کتیبه بیستون کرمانشاه را خواند و از آن به جای کیانیان و دارا کیانی، هخامنش و داریوش هخامنشی را استخراج نمود.


هم چنین بنا به نوشته ها و گفته های ناصر پورپیرار در مجموعه کتاب تأملی بر بنیان تاریخ ایران به نام «دوازده قرن سکوت» و فیلم مستندی به نام مجعولات مجلل: استروناخ و گریشمن و هرتسفلد یهودی در سال 1318 خورشیدی، از مصالح و پایه های سنگی بجا مانده از بقایای معبد سلیمان و آتشکده های زردشتیان و مسجد جامع مسلمانان در استخر، تخت جمشید و پاسارگاد، گور کوروش هخامنشی، کعبه زردشت و کتیبه های سنگی در شیراز را ساخته اند.


نتیجه اینکه) به نظر میرسد که این بناها تنها مربوط به بقایای بناهای منسوب به جمشید و یا مربوط به هخامنشیان و قبر کورش نبوده، بلکه این آثار تاریخی متعلق به دوره کیانیان اول و دوم و برخی متعلق به دوره ساسانی و اسلامی میباشند و هخامنشیان در مقابل کیانیان، یک ادعای موهوم و پا در هوا و غیر قابل اثبات اند.


بدون تردید بناها و آثار باستانی موسوم به تخت جمشید، که آثار معماری رومی و آثار عقاید زردشتی یعنی ستونهای سنگی با نقش سر گاو در آن دیده میشود، ترکیبی از بقایا و ستونهای کاخ چهل منار منسوب به جمشید و بنای هزار ستونِ مَلکه هُمای بلخی و بقایای معبدِ سلیمان و آتشکده های زردشتیان و مسجدِ جامع مسلمانان میباشند، که در قرن اخیر توسط باستان شناسان غربی، در دشت صاف و هموار، در کنار هم ناشیانه جمع و چیده شده و به نام تخت جمشید نامگزاری شده اند.


نکته دیگر اینکه: نامهایی مانند: کیومرث و جمشید و فریدون و... نخستین بار در سرودهای مقدس «رِیگ بَید» ذکر شده و سپس این نامها به اضافه نامهای کیانیان و زردشت و گشتاسب کیانی حامی زردشت، در «اَوِستا» بازتاب یافته و پس از آن در متون پهلوی و منابع عربی و پارسی دوره اسلامی بازتاب یافته اند. 


اگر منابع نامبرده روی هم رفته بررسی شود، دیده میشود که: تاریخ و اساطیر جمشید و دیگر پیشدادیان و کیانیان مانند سر و ته یک کرباس، یک مجموعه به هم پیوسته و دارای مشخصات جغرافیایی و قومی و فرهنگی و ادبی و آثار باستانی ویژه است و نمی توان این تاریخ بهم پیوسته را بر اساس نقل قول های پراکنده، تکه تکه کرده و به جاهای ناهمگون نسبت داد.


از اسناد و شواهد یاد شده به خوبی فهمیده میشود که اسطوره و تاریخ جمشید از سرزمین بلخ و بامیان و زابلستان و سیستان آغاز شده است، نه از بابِل (عراق) و دنباوند و طبرستان و استخر فارس در شیراز، آنطوری که دینوری و طبری و پیروانش نوشته اند. زیرا فرهنگ و ادب ویدی و اوستایی و یاد و خاطرات جمشید چون «گفتگو با اهورامزدا» و ساختن «وَرِ جَمکرد» در کنار رود «داییتی» (رود بلخ) و هم چنین نام همه فرزندان و نوادگان وی چون گرشاسِب و زال و سام نریمان و رستم و... در نوشته ها و کتب مذهبی و تاریخی و ادبی بلخیان و زابلیان باقی مانده است و تمام شاهنامه ها و ادبیات کهن پارسی دری و شاعران نخستین دری ، در این نواحی زاده و پرورده شده اند، از اینجا این نتیجه قابل قبول بدست می آید که، مملکت و پایتخت جمشید و جایگاه هم تباران و فرزندان وی در بلخ و زابلستان و سیستان بوده است.