تخت جمشید، معبد سلیمان، یا کاخ هزارستون ملکه هُمای بلخی
بلاد فارس شرقش کرمان، غربش خوزستان و اصفهان، شمالش کویر فارس و خراسان، جنوبش خلیج فارس است. شیراز در وسط بلاد فارس قرار دارد. [1] استخر یکی از ایالات بزرگ و مشهورِ فارس بوده است. طول و عرض ایالت استخر پنجاه و پنج فرسنگ است. طولش از یزد تا هزاردرخت و عرضش از قُهستان [بیرجند) تا نیریز است. [2]
مورخان و جغرافیدانان قرن سوم و چهارم اسلامی، مانند ابن خردادبه خراسانی، استخری، ابن فقیه همدانی، مقدسی شامی، ابن حوقل و ... بطور صریح از تخت جمشید در استخر نام نبرده اند.
اما ابن بلخی (ق 6 ق) و میرخواند بلخی و حافظ ابروی هروی (ق 9 ق) از تخت جمشید در کوهی در استخر نام برده اند. ابن بلخي کتاب خود موسوم به فارسنامه را در آغاز قرن ششم هجری و به فرمان سلطان محمد سلجوقي در شیراز به زبان فارسی دری نوشته است. [3]
حمدالله مستوفی (ق 8 ق [4]) در نزهت القلوب به استناد از فارسنامه ابن بلخی گوید: جمشید در اصطخر در پای کوه سرائی کرده بود. بدین صورت که در پای کوه دکه بلندی به اندازه سی گز از سنگ خارای سیاه ساخته بود و آن دکه چهار سوی است. به دو طرف نردبانی بر او رفتندی و بر آن دکه ستونهای مُدَور از سنگ سفید کرده و بر او نقاری چنان باریک کرده که بر چوب نرم نتوان کرد. و بر درگاه، دو ستون مربع به وزن صد هزار من نهاده اند، و بر آنجا هر یک صورت بُراق حضرت رسالت کرده اند، رویش به شکل آدمی با ریش مجعد و تاج بر سر و دست و پا و دم بر صفت گاو. و صورت جمشید به شکل سخت زیبا کرده بودند، و بر سر آن کوه دخمه های عظیم بوده است...
در میان خرابه های عمارت جمشیدی توتیای هندی یابند که چشم را مفید بود و اکنون مردم ستونهایی را که در آن عمارت مانده، چهل منار میخوانند و در مجمع ارباب الممالک گويد که آن، ستونهای «عمارت خانه هماي بنت بهمن» است و در صور الاقالیم [ابوزید بلخی] آمده که آن ستونها از مسجدِ سلیمان پیغمبر بوده است، و شاید که خانه جمشید را مسجدِ سلیمان پیغمبر، یا مسجد، و یا مهمانخانه ای کرده باشد.[5]
به نظر میرسد که حمدالله مستوفی این مطالب را از نسخه قدیم فارسنامه ابن بلخی نقل قول کرده است؛ در نسخه جدید فارسنامه نیز این مطالب با شرح و تفصیل ذکر شده، اما از «چهل منار» و «عمارت خانه هُماي بنت بهمن» نام نبرده است. گویا این دو نام عمدا از قلم انداخته شده است. [6]
حافظ ابروی هروی بر خلاف حمدالله مستوفی تخت جمشید را در پای کوه ننوشته، بلکه در پایان کوه نوشته است و با توجه به رسم قدیم که دژها و قلعه های سلطنتی و نظامی را در بالای کوه یا تپه میساخته اند، نوشته حافظ ابرو درست تر به نظر میخورد. وی در باره تخت جمشید چنین شرح داده است: «اصطخر را در آغاز كيومرث بنا نهاده و در ايام ملوك عجم دار المُلك بود و هر پادشاهى چيزى در عمارت آن مىافزود تا نوبت به جمشيد رسيد. در آنجا عمارت عالى بنا كرد و كثرت خلايق و بسيارى عمارت به حدى رسيد كه طول شهر در قديم از حد حفرك تا آخر رامجرد، به مسافه چهارده فرسنگ در عرض ده فرسنگ معمور بوده است. جمشيد در آن جا سه قلعه بنا نهاد. يكى قلعه اصطخر [برای] خزانه. دوم) شكسته [برای] فرّاش خانه. سوم) اشكنوان [برای] زرّاد خانه. آن را سه گنبذان میگفتند. و فردوسى در شاهنامه از آنها یاد كرده و گفته است: سه دز گنبذانِ صِطخرِ گزين = وطنگاه شاهان ايران زمين
و در پايان كوهى، سراي مخصوصی برای خود ساخت كه در همه جهان عمارتی مانند آن نبوده است. یعنی در پايان كوه دكّه مربعی ساخته است از سنگ خاراى سياه رنگ، که يك ضلع آن به كوه پيوسته است و سه ضلع ديگرش به سمت صحرا است. ارتفاع اين دكّه قريب سى گز باشد. دو نردبان [از سنگ خاراى سياه] بر آن ساخته است، كه سوار به آسانى بالا رود.
بر بالاى دكّه ستونها از سنگ تراشيدهاند، طوری که هر ستونى به شكلى ديگر و نقشى ديگر اند. ارتفاع آن ستونها آنچه حالا ظاهر است بیش از سى گز و قطر آنها بیش از دو گز باشد. همه مَدوّر (گِرد گِرد) است. هر ستونى بدين عظمت، سه سنگ يا چهار سنگ است كه بر زَبَر يكديگر نهادهاند...
هم چنین صورتها و نقشهاى غريب بر آنجا كنده اند که یکی را گويند صورت بُراق است، و آن را چنان كرده است که رويش مانند آدمیان ماند، با ریش جعد و تاجی بر سر نهاده، و اندام و چهار دست و پاى و دم او مانند گاو است.
هم چنین صورت جمشيد را كنده اند: مردى قوى هيكل، كشيده ريش، نيكو روى، جعد موى. و در بعضى جاها صورت او چنان است كه روى در آفتاب دارد. به یک دست عصايى گرفته و به دست دیگر مجمره دارد و بخور مىسوزد و آفتاب را مىپرستد. و در بعضى جاها صورت او را طوری كرده است كه به دست چپ گردن شيرى يا گورى يا كرگدنى به دست گرفته است و به دست راست خنجرى كشيده در شكم آن شير يا كرگدن زده است.
در آن كوه در سنگ خارا گرمابهاى است با حوضها که پيوسته از جهت آب گرمی كه از سقف آن مىترابد، گرم باشد. و در اين كوه دخمه هاى عظيم است كه عوام آن را زندان باد خوانند...
به غير اين ستونها كه آنها را چهل منار مىخوانند، در دامن اين كوه، عمارت سنگي بسيار است و صور مختلف بر آن نقش كرده اند؛ از جمله آن، دو ستونی كه در پيش درگاه بوده مربع و از سنگ سفيد است مانند رخام، و از آن سنگ در هيچ جاى فارس نيست و كسی نداند كه از كجا آوردهاند.
در كورت اصطخر بر راه ابرقوه، جای ديگری هم هست كه به مشهدِ مادرِ سليمان عليه السّلام معروف است. آنجا نيز سنگهاى با عظمت و سنگ تراشيدههاىعجيب است و مشهور چنان است كه جنّيان كه مسخّر سليمان بودهاند، آنها را ساخته اند.[7]
میرخواند بلخی (ق 9 ق) به استناد از بعضی تواریخ، سیستان را دارالمُلک اصلی جمشید نگاشته و فارس را جایگاه به تخت نشستن وی خوانده است. [8]
جغرافیدانان قرن چهارم اسلامی مانند استخری، جوزجانی، بشّاری و... از تخت جمشید در استخر یاد نکرده، اما از مسجد سلیمان و آتشکده زردشتیان و مسجد جامع مسلمانان در استخر یاد کرده اند. استخری نوشته است: شهر استخر [در دوازده فرسخی یا 72 کیلومتری شیراز[9]] از کهنترین و معروف ترین شهرهای فارس است. جایگاه پادشاه پارس در استخر بود، تا اینکه اردشیر [ساسانی] به شهر گور انتقال داد. در اخبار گفته شده که سلیمان بن داوود صبحگاه از طبریه [در بیروت امروزی] حرکت میکرد و بیگاه به استخر میرسید. در استخر مسجدی است بنام مسجد سلیمان. گروهی از مردم عوام فارس که اهل تحقیق نیستند، جمشید را که پیش از ضحاک بوده، سلیمان میپندارند. [10]
در ناحیه استخر بناهای عظیم و با شکوه سنگی با تصاویر و ستونها است، که فارسیان آن را مسجد سلیمان بن داوود میگویند که گویا جنیان آنها را ساخته اند. این بنا در عظمت با بناهای بعلبک و شام و مصر برابری میکند. امروزه مردم از ساختن چنین بناهایی ناتوانند. [11]
جوزجانی در حدودالعالم (ق 4 ق) مسجد سلیمان را بنام مَزگت سلیمان یاد کرده و نوشته است: یکی از بناهای عجیب در شهر باستانی اصطخر را مَزگت سلیمان خوانند.[12] (...) شهری توانگر است که شاپور خسرو ساخته است و در آن دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و در نزدیک آن کوهی است که بر آن صورتِ مَلِک و مَوبَد و مرزبانی پیش از خود و سرگذشتهای ایشان را نبشته است. [13]
مَقدِسی شامی (ق 4 ق) به جای مسجد سلیمان از مسجد جامع مسلمانان در استخر یاد کرده که قبلا آتشکده بوده و فعلا دارای ستونهای گِرد است که در سرِ هر ستون نقشِ سر گاو میباشد. وی نوشته است: استخر قصبهاى باستانى و معروف است و جايگاه ديوانها بوده ولى امروز برکنار و كوچك شده و مردمانش كاهش يافتهاند. استخر همانند «مكه» دو دره با دو كوه دارد. جامع[14] آن مانند جامعهاى شام در بازار است و ستونهاى گِرد دارد كه بر سر هر ستونش «سرِ گاو» نقش است و گويند که در گذشته آتشكده بوده است. [15]
زکریای قزوینی (ق 8 ق) از تخت جمشید یاد نکرده و در باره بناهای استخر نوشته است: استخرشهرى است قديم در ولايت فارس. بانى او، معلوم نيست. و حضرت سليمان- عليه السلام- گويند كه چاشت در زمين شام به ولايت بعلبك خوردى، و عشا در ولايت فارس به شهر اصطخر صرف فرمودى. آتشخانهاى عظيم مجوسان در اصطخر مىباشد، و گويند كه آن، مسجد سليمان- عليه السلام- بود. مسعودى گويد كه اين آتشخانه در خارج شهر است و ستونهاى عظيم و عجيب دارد، و در بالاى هر ستون، اشكال عظيمهاى از سنگ تراشيدهاند، و گويند كه آن صُوَر پيغمبران است. و اين آتشخانه در كنار كوهى است كه هميشه باد در آنجا وزد و هيچوقت از اوقات شب و روز، باد، آرام نگيرد. و گويند سليمان- عليه السلام- باد را در آن مكان حبس فرموده است. [16]
زکریای قزوینی افزوده است: ابن اثير جزرى در تاريخ خود آورده كه چون سلطان الب ارسلان، قلعه اصطخر را فتح فرمود، قدحى فيروزه يافت كه نام جمشيد بر آن مكتوب بود. [17]
این بود نوشته های شماری از جغرافیدانان مشهور دور اسلامی در باره استخر و بناهای باستانی آن. اما ابن جریر طبری و احمد دینوری (ق 3 ق) و حمزه اصفهانی (ق 4 ق) و دیگران، ملکه هُمای را، بانی شهر استخر و بناهای شگفت انگیز آن دانسته اند.
طبری و دینوری استخر و بناهای آن را متعلق به ملکه همای دانسته و نوشته اند: «هُمای به فارس رفت و شهر استخر را بنا کرد و پياپى به جنگ روم سپاه فرستاد و پيروز شد... و اسيران بسياری براى وى آوردند. به بنايان رومى كه در آن ميان بودند دستور داد در هر گوشه از حوزه استخر بنايى بلند و شگفت آور به سبك روم بسازند. يكى از بناها در شهر استخر بود و ديگرى در راه دارابگَرد در يك فرسخى شهر بود و سومى در چهار فرسخى شهر در راه خراسان بود. [18]
حمزه اصفهانی از این بناها بنام «هزار ستون» یاد کرده و آن را از بناهای ملکه هُمای دختر بهمن بلخی شمرده و نوشته است: «هُمای دختر بهمن [کیانی] مقرش در بلخ بود. بنّایان رومی را که لشکریانش اسیر کرده بودند، به ساختن بناهای استخر که به فارسی «هزار ستون» گویند وادار نمود... و در اصفهان نیز در روستایی موسوم به «تیمُره» شهری زیبا و شگفت آور ساخت و آن را «حُمَهَین» (هما میهن) نامید. این شهر به دست اسکندر ویران شد.» [19]
تا جایی که نگارنده به آن دست یافته است، این نگارشات شماری از مورخان و جغرافیدانان معروف اسلامی در باره شهر استخر و آثار باستانی آن بود. اما لیسترنج فرانسوی بر خلاف این نگارشات هزار ساله و بدون ذکر سند و دلیل مخصوص، از قبور و ابنیه هخامنشی و از قبر کورش سخن ساز کرده و نوشته است: «اسم اصطخر را، اعراب بر شهرى نهادند كه در زمان ساسانيان، يونانيان آن را «پرسپوليس» مىگفتند. اين شهر در كنار رود پلوار ... در غرب خرابههاى كاخ بزرگ هخامنشيان واقع بود... مسلمانان از قبور و ابنيه معروف هخامنشى كه عموما آنها را به جمشيد و سليمان پيغمبر نسبت مىدهند، مطلب سودمندى ذكر نكردهاند. [20] و مقبره كورش در آنجا واقع است كه مسلمين آن را مشهدِِ مادر سليمان مىدانند، اين آرامگاه سلطنتى كه از سنگ ساخته شده داراى چهار پهلو است.» [21]
همانطوری که شرح داده شد، هیچ یک از مورخان و جغرافیانگاران اسلامی از هخامنش و کورش و داریوش هخامنشی در استخر نام نبرده اند. ابن بلخی این بنای چهار گوشه را گورِ مادر سلیمان دانسته و مینویسد: مرغزار كالان نزديك گورِ مادرِ سليمان است و گورِ مادرِ سليمان را به صورت خانهيى چهار سو از سنگ ساخته اند. [22]
گاو در آیین زردشتی یک حیوان مقدس و مورد احترام است. در فصل بیست و یکم وندیداد بند اول در باره ستایش گاو گفته است: «ستایش میکنم تو را ای گاو نیکوکار! ستایش میکنم تو را ای گاو پر خیر و برکت، ستایش میکنم تو را ای گاو که روز به روز نسل تو بسیار شود، روز به روز چاق و بزرگ شوی. ستایش میکنم به تو ای گاوی که روزی را به مرد پارسا بخشی! ستایش میکنم تو را ای گاو که جهی و اشموغ ناپاک و مرد بد کار در صدد آزار تو استند.» [23]
خلاصه اینکه: در منابع هزار ساله اسلامی، از بناهای استخر به نامهای چهل منار، هزارستون، معبد سلیمان، آتشکده زردشتیان، مسجد جامع مسلمانان یاد شده است و بنای چهل منار را متعلق به جمشید و ملکه «هُمای» شمرده و بنای هزار ستون را از ساخته های ملکه «هُمای» نوشته اند. طبری و دینوری و بلعمی و دیگران، ملکه هُمای را مادر دارا و دختر اردشیر بهمن و از نوادگان اسفندیار و گشتاسب کیانی و مقیم بلخ نوشته اند. [24]
به نظر میرسد که نامهای تخت جمشید، هخامنش، کتیبه بیستون و... نامهای جدید اند. احتمالا نام هخامنش نخستین بار توسط راولینسُن انگلیسی به دنیا عرضه شده است.
در دوران پهلوی اول و دوم، دُمُرگان فرانسوی و تیم همراهش 65 سال در قلعه دُمُرگانِ شوش مشغول تاریخ نگاری بودند. راولینسُون انگلیسی نخستین کسی بود که کتیبه بیستون کرمانشاه را خواند و از آن به جای کیانیان و دارا کیانی، هخامنش و داریوش هخامنشی را استخراج نمود.
هم چنین بنا به نوشته ها و گفته های ناصر پورپیرار در مجموعه کتاب تأملی بر بنیان تاریخ ایران به نام «دوازده قرن سکوت» و فیلم مستندی به نام مجعولات مجلل: استروناخ و گریشمن و هرتسفلد یهودی در سال 1318 خورشیدی، از مصالح و پایه های سنگی بجا مانده از بقایای معبد سلیمان و آتشکده های زردشتیان و مسجد جامع مسلمانان در استخر، تخت جمشید و پاسارگاد، گور کوروش هخامنشی، کعبه زردشت و کتیبه های سنگی در شیراز را ساخته اند.
نتیجه اینکه) به نظر میرسد که این بناها تنها مربوط به بقایای بناهای منسوب به جمشید و یا مربوط به هخامنشیان و قبر کورش نبوده، بلکه این آثار تاریخی متعلق به دوره کیانیان اول و دوم و برخی متعلق به دوره ساسانی و اسلامی میباشند و هخامنشیان در مقابل کیانیان، یک ادعای موهوم و پا در هوا و غیر قابل اثبات اند.
بدون تردید بناها و آثار باستانی موسوم به تخت جمشید، که آثار معماری رومی و آثار عقاید زردشتی یعنی ستونهای سنگی با نقش سر گاو در آن دیده میشود، ترکیبی از بقایا و ستونهای کاخ چهل منار منسوب به جمشید و بنای هزار ستونِ مَلکه هُمای بلخی و بقایای معبدِ سلیمان و آتشکده های زردشتیان و مسجدِ جامع مسلمانان میباشند، که در قرن اخیر توسط باستان شناسان غربی، در دشت صاف و هموار، در کنار هم ناشیانه جمع و چیده شده و به نام تخت جمشید نامگزاری شده اند.
نکته دیگر اینکه: نامهایی مانند: کیومرث و جمشید و فریدون و... نخستین بار در سرودهای مقدس «رِیگ بَید» ذکر شده و سپس این نامها به اضافه نامهای کیانیان و زردشت و گشتاسب کیانی حامی زردشت، در «اَوِستا» بازتاب یافته و پس از آن در متون پهلوی و منابع عربی و پارسی دوره اسلامی بازتاب یافته اند.
اگر منابع نامبرده روی هم رفته بررسی شود، دیده میشود که: تاریخ و اساطیر جمشید و دیگر پیشدادیان و کیانیان مانند سر و ته یک کرباس، یک مجموعه به هم پیوسته و دارای مشخصات جغرافیایی و قومی و فرهنگی و ادبی و آثار باستانی ویژه است و نمی توان این تاریخ بهم پیوسته را بر اساس نقل قول های پراکنده، تکه تکه کرده و به جاهای ناهمگون نسبت داد.
از اسناد و شواهد یاد شده به خوبی فهمیده میشود که اسطوره و تاریخ جمشید از سرزمین بلخ و بامیان و زابلستان و سیستان آغاز شده است، نه از بابِل (عراق) و دنباوند و طبرستان و استخر فارس در شیراز، آنطوری که دینوری و طبری و پیروانش نوشته اند. زیرا فرهنگ و ادب ویدی و اوستایی و یاد و خاطرات جمشید چون «گفتگو با اهورامزدا» و ساختن «وَرِ جَمکرد» در کنار رود «داییتی» (رود بلخ) و هم چنین نام همه فرزندان و نوادگان وی چون گرشاسِب و زال و سام نریمان و رستم و... در نوشته ها و کتب مذهبی و تاریخی و ادبی بلخیان و زابلیان باقی مانده است و تمام شاهنامه ها و ادبیات کهن پارسی دری و شاعران نخستین دری ، در این نواحی زاده و پرورده شده اند، از اینجا این نتیجه قابل قبول بدست می آید که، مملکت و پایتخت جمشید و جایگاه هم تباران و فرزندان وی در بلخ و زابلستان و سیستان بوده است.