124

چه تفاوتی میان معاهده گندمک و معاهدات امریکا با کشور های اشغالی بعد از جنگ جهانی دوم موجود است؟

از کتاب: گردآورده های ۱
07 September 2025

معاهدهٔ گندمک

معاهده گندمک (۱۸۷۹تم) در جریان جنگ دوم انگلیس و افغانستان، به تأریخ ۲۶ می۱۸۷۹تم میان لویس کیوناری نمایندهٔ انگلیس و امیر محمد یعقوب خان به امضأٔ رسید. این جنگ که یک تهاجم استعماری توسط بریتانیا برای گسترش نفوذ خود و ایجاد یک منطقه حائل در برابر روسیه بود. هدف اصلی بریتانیا از تحمیل این معاهده، تحت کنترل درآوردن کامل سیاست خارجی افغانستان و اطمینان از اینکه کابل تبدیل به پایگاهی برای رقیب استعماری آن (روسیه) نخواهد شد. 

دو مادهٔ این معاهده حایز اهمیت زیاد اند:

"ماده سوم- امیر افغانستان و ملحقات آن متعهد است که در روابط با حکومتهای خارجی پابند مشورت با حکومت بریتانیا بوده و با این حکومتها عهدی نبندد و سلاح برضدشان نبردارد، و در صورت حمله خارجی، امداد نظامی و اسلحه و پول انگلیسی به غرض دفاع طوریکه انگلیس مناسپ داند استعمال خواهد شد. سپاه انگلیسی بعد از انجام کار دفاع، از افغانستان به قلمرو هند برتانوی مراجعت خواهد نمود".

"مادهٔ چهارم-  برای حفظ ارتباط نزدیک بین حکومت بریتانیا و والاحضرت و هم به غرض حفظ سرحدات مقبوضات والاحضرت، طرفین متعهد میشوند که در کابل یک نماینده انگلیسی با دسته نظامی محافظ در منزل شایان شان خود مقیم خواهند شد. در صورت یک معامله مهم خارجی، بریتانیا حق دارد که در سرحدات افغانستان نماینده گان انگلیسی و عساکر محافظ اعزام نماید. در موقع ضروری که مفاد طرفین متصور باشد، والاحضرت امیر افغانستان هم میتواند نمایندهای به دربار گورنر جنرال مقیم نماید، همچنین در سایر جاهای هند که رضای طرفین باشد."

این یک معاهده یکطرفه و استعماری بود. در حقوق بینالملل به عنوان یک "معاهده نابرابر" (Unequal Treaty) شناخته میشود. اینگونه معاهدات به دلیل عدم رضایت آزادانه یکی از طرفین (ناشی از اجبار، تهدید یا زور) از اعتبار حقوقی کامل برخوردار نیستند. امیر یعقوب خان پس از یک شکست نظامی و تحت فشار شدید بریتانیا آنرا امضأ کرد. به گفته لوئیس دوپری، این معاهده افغانستان را به "حالت دستنشانده گی" (Vassalage) نزدیک کرد. اما این معاهده هرگز به طور کامل اجرا نشد و به سرعت بیاعتبار گردید. قیام عمومی در کابل به رهبری محمدامین خان منجر به کشته شدن سفیر بریتانیا، سر لوئیس کاوایناری، و تمام هیأت همراه او شد. این معاهده به خلع امیر یعقوب خان و ادامه جنگ منجر گردید. جانشین او، امیر عبدالرحمان خان، اگرچه تحت الحمایه بریتانیا بود، اما هرگز حاضر نشد مفاد کامل و خفتبار گندمک را بپذیرد و در مذاکرات بعدی موفق شد شرایط بهتری را برای حاکمیت افغانستان به دست آورد. به گفته میر غلام محمد غبار در کتاب افغانستان در مسیر تأریخ، معاهده گندمک "با قیام مردم کابل لغو گردید".با وجود آن یکتعداد نویسنده گان افغان به این عقیده اند که بر اساس این معاهده افغانستان استقلال خودرا در سیاست خارجی تا زمان معاهدهٔ راولپندی در سال 1919 از دست داده بود. آیا این برداشت درست است؟ در این مقاله میکوشیم به این موضوع پیچیده مستند پاسخ دهیم.

در حالیکه به گفته میر غلام محمد غبار در کتاب افغانستان در مسیر تأریخ، معاهده گندمک "با قیام مردم کابل لغو گردید"و در حقیقت بیش از یکسال دوام نکرد، اما با آنکه هشتاد و هشت (88) سال از ختم جنگ دوم جهانی میگذرد ایالات متحدهٔ امریکا به اشغال نظامی اروپای غربی، جاپان، کوریای جنوبی، فلپین و جزایر زیادی در اقیانوس آرام مانند گوام، پلاو، ساموای امریکائی و غیره خاتمه نداده زیر عنوان اتحادیه های نظامی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، استخباراتی چند جانبه و دوجانبه نفوذ استراتژیک و هژمونی مطلق خودرا حفظ کرده است.

سؤال در اینجا است اگر ما معاهدهٔ فسخ شدهٔ کمتر از یکسال گندمک و عواقب بعدی آنرا دلیل "مستعمره شدن" افغانستان قبول داریم که نیاز به استرداد استقلال بود آیا میتوان گفت که کشورهای اشغال شده توسط امریکا بعد از جنگ جهانی دوم که تا امروز تحت الحمایه نظامی و سیاسی امریکا باقی مانده اند نیز نیاز به "استرداد استقلال" دارند یا خیر یک بام و دو هوا موجود است؟

در این مقاله این موضوع بصورت مستند مورد ارزیابی قرار میگیرد.

اول- مقایسهٔ معاهدهٔ گندمک با معاهدات امریکا با آلمان غربی (و سایر ممالک اروپائی پس از جنگ جهانی دوم)

مقایسه معاهده گندمک ۱۸۷۹ (بین بریتانیا و افغانستان) با توافقات ایالات متحده و آلمان پس از جنگ جهانی دوم یک مقایسه تأریخی پیچیده و آموزنده است که شباهتهای سطحی اما تفاوتهای بنیادی را نشان میدهد. در نگاه اول هردو شامل حضور نظامی یک قدرت خارجی در خاک یک کشور شکستخورده استند، اما زمینه، ماهیت و نتایج آنها کاملاً متفاوت است.

هردو پس از یک جنگ و حضور نظامی خارجی منعقد شدند، با آنکه در زمینه تأریخی، ماهیت حقوقی، اهداف، و نتایج با یکدیگر تفاوتهائی دارند. درک این تفاوتها کلید فهم ماهیت روابط بینالملل در دورههای استعماری و استعمار جدید در عهد امپریالیسم است.

مقایسه توافقنامه گندمک و توافقنامههای آمریکا و آلمان پس از جنگ جهانی دوم، به روشنی تفاوتهای بنیادین بین دو روش به روابط بینالملل را نشان میدهد: استعمار سنتی در قرن نوزدهم و سلطه هژمونیک در قرن بیستم. با این حال، از دیدگاه انتقادی، هردو توافق به نحوی حاکمیت کشور ضعیفتر را در خدمت منافع قدرت بزرگتر محدود کردند.

توافقنامه گندمک (۱۸۷۹)

    • زمان و طرفین: در پایان جنگ دوم افغانستان و بریتانیا، این معاهده بین امیر محمد یعقوب خان و امپراتوری بریتانیا امضأ شد.

    • اهداف بریتانیا: بریتانیا به دنبال کنترل مستقیم سیاست خارجی افغانستان و استفاده از این کشور به عنوان یک "دولت حائل" در برابر روسیه تزاری بود. هدف، محافظت از مرزهای هند بریتانیا و تضمین منافع استراتژیک بریتانیا بود.

    • ماهیت: این معاهده یک معاهده نابرابر و استعماری بود. افغانستان حاکمیت خود را در ازای دریافت کمک مالی محدود و تحت نظارت بریتانیا قرار داد.

توافقنامههای آمریکا و آلمان (و سایر ممالک اروپائی پس از جنگ جهانی دوم)

    • زمان و طرفین: پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم، متفقین (آمریکا، شوروی، بریتانیا و فرانسه) این کشور را اشغال کردند. توافقات متعددی از جمله کنفرانس پوتسدام و پیمان ناتو، روابط آتی آلمان با آمریکا را شکل دادند.

    • اهداف آمریکا: هدف اصلی آمریکا ممانعت از ظهور مجدد نظامیگری آلمان و در عین حال مقابله با گسترش کمونیسم شوروی بود. آمریکا به دنبال بازسازی آلمان غربی به عنوان یک متحد اقتصادی و نظامی قوی در برابر بلوک شرق بود. هدف استراتژیک امریکا کنترول دوآمدار سیاسی و نظامی اروپا به نفع منافع امریکا میباشد که تا امروز ادامه دارد. در این رابطهٔ منافه اروپا اغلب قربانی منافع امریکا میگردد بطور مثال منفجر کردن پایپلاین گاز ستریم 2 روسیه و آلمان توسط امریکا برای تضمین وابستگی اروپا به گاز مایع بسیار گزاف امریکائی میباشد. 

    • ماهیت: این توافقات به ظاهر برای بازسازی، غیرنظامیسازی و دموکراتیزاسیون آلمان بودند. از منظر منتقدان، این توافقات آلمان غربی را به یک "دولت وابسته" تبدیل کردند که امنیت خود را به ناتو و در واقع به رهبری آمریکا گره زد.

مقایسه و تحلیل انتقادی

توافقنامه گندمک 1879تم: دلیل اصلی› مقابله با یک رقیب منطقهای (روسیه).› روابط قدرت› رابطه استعماری مستقیم (امپراتوری در برابر مملکت اشغال شده)› . ماهیت حاکمیت› واگذاری کامل سیاست خارجی و نظامی› اهداف اقتصادی› صرفاً اعطای کمک مالی ناچیز به امیر.› سرنوشت› معاهدهای کوتاه مدت که به دلیل مقاومت داخلی کشتن سفیر انگلیس و تمام قوای انگلیسی و خلع امیر یعقوب خان از پادشاهی لغو شد.

توافقنامه امریکا با آلمان 1949: دلیل اصلی› مقابله با یک رقیب جهانی (شوروی).› روابط قدرت› رابطه هژمونیک و وابستگی امنیتی (هژمون در برابر متحد اشغال شده).› . ماهیت حاکمیت› محدودیت حاکمیت ملی در ازای "امنیت" و بازسازی اقتصادی.› اهداف اقتصادی› بازسازی اقتصادی کامل (از طریق طرح مارشال) برای ادغام در سیستم سرمایهداری جهانی به زعامت امریکا عدم اجازه دادن به روابط متناسپ اقتصادی با روسیه› سرنوشت› معاهدهای درازمدت که آلمان را به یک شریک امنیتی-اقتصادی امریکا تبدیل کرد و تا امروز استقرار قوای امریکائی را در آلمان تضمین کرده و سیاست خارجی آلمان را مقید به ادامه سیاستهای جهانی امریکا کرده است.

تحلیل

    1. استعمار کهن در مقابل استعمارگرائی نو: گندمک یک مثال کلاسیک از استعمار مستقیم بود که حاکمیت را به طور آشکار از یک ملت سلب میکرد. اما توافقات آلمان، نمونهای از استعمار نو یا نئواستعمارگرائی استند، جائی که وابستگی سیاسی و امنیتی در پوشش "اتحاد" و "پیمان دفاعی" شکل گرفت. آمریکا با استقرار پایگاههای نظامی و رهبری ناتو، نفوذ خود را بر سیاستهای دفاعی و خارجی آلمان تضمین کرد.

    2. معامله ناعادلانه: در هردو مورد، معاملهای صورت گرفت که در آن کشور ضعیفتر چیزی را در ازای از دست دادن حاکمیت خود به دست آورد. در گندمک، این "چیز" پول و محافظت ظاهری بود. در مورد آلمان، این "چیز" امنیت نظامی در برابر شوروی و کمکهای اقتصادی حیاتی بود که به "معجزه اقتصادی آلمان" منجر شد. منتقدان چپگرا استدلال میکنند که این کمکها به آلمان اجازه نداد که به یک کشور کاملاً مستقل تبدیل شود، بلکه آنرا به یک "مصرف کننده امنیتی" در سیستم تحت رهبری آمریکا بدل کرد.

    3. تفاوت در پیآمد: توافق گندمک به یک قیام ملی منجر شد و عمر کوتاهی داشت، که نشاندهنده ماهیت تحمیلی و ناعادلانه آن بود. در مقابل، توافقات با آلمان به دلیل اینکه اقتصاد ویرانشده آلمان را احیا کردند و امنیت در برابر شوروی را فراهم آوردند، در بلندمدت پذیرفته شدند و منجر به ادغام آلمان غربی در ساختار قدرت غربی با تحت الحمایگی دایمی شدند.

یکتعداد نویسنده گان و مؤرخان عموماً معاهدات ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم را به عنوان ابزارهای قدرت امپریالیستی آمریکا و وسیلهای برای ایجاد یک نظم سرمایهداری جهانی میبینند، نه مشارکتهای واقعی مبتنی بر احترام متقابل و حاکمیت ملی. آنها استدلال میکنند که این معاهدات سنگ بنای استراتژی ایالات متحده برای مهار اتحاد جماهیر شوروی (روسیهٔ امروزی) و سرکوب جنبشهای ضد استعماری، سوسیالیستی یا ملیگرایانه بودند. این معاهدات ممالک زیادی را در اروپا و آسیای شرقی به تحت الحمایگی و حتی "حالت دستنشانده گی" (Vassalage) مبدل کرده است که قدرت مخالفت با سیاستهای امریکا را ندارند.

 ایجاد یک مجتمع نظامی-صنعتی: منتقدانی مانند سی. رایت میلز و دیگران استدلال میکردند که این معاهدات یک شبکه جهانی از پایگاههای نظامی ایالات متحده و یک حالت آمادگی دائمی برای جنگ ایجاد کردهاند که در خدمت منافع شرکتهای آمریکائی و مجتمع نظامی-صنعتی است. آنها معتقد بودند که این سیستم نه برای دفاع از دموکراسی، بلکه برای تضمین دسترسی به منابع، بازارها و نیروی کار بوده است.

 تضعیف حاکمیت ملی: این دیدگاههائی برجسته میکنند که چگونه این معاهدات، استقلال سیاسی و اقتصادی کشورهای امضأکننده را محدود کردهاند. برای مثال، در جاپان و آلمان غربی، این معاهدات حضور نظامی ایالات متحده را نهادینه کردند، توسعه نیروهای نظامی خود این کشورها را محدود کردند و تضمین کردند که اقتصاد آنها در سیستم سرمایهداری به رهبری ایالات متحده ادغام شود. این به عنوان راهی برای جلوگیری از ظهور کشورهای مستقل و بالقوه متمایل با دیدگاههای متفاوت دیده میشد.

 سرکوب جنبشهای مترقی: در کشورهائی مانند کوریای جنوبی و فیلیپین، معاهدات و توافقنامههای نظامی به عنوان ابزاری برای حمایت از رژیمهای اقتدارگرا که با منافع ایالات متحده موافق بودند، در نظر گرفته میشدند. ایالات متحده از طریق این توافقنامهها، از دولتهائی که به طور فعال جنبشهای کمونیستی، سوسیالیستی و ملی محلی را اغلب با نیروی وحشیانه سرکوب میکردند، حمایت نظامی و مالی میکرد. این امر به خصوص در انتقادات از توافقنامه پایگاههای نظامی ایالات متحده و فیلیپین مشهود است، که به عنوان راهی برای حفظ نفوذ ایالات متحده مدتها پس از اعطای استقلال رسمی تلقی میشد.

 اتحادهای «نابرابر» یا «وابسته»: بسیاری از محققان این اتحادها را ذاتاً نابرابر توصیف میکنند. آنها اشاره میکنند که ایالات متحده از قدرت و نفوذ نامتناسپی برخوردار بود و اغلب شرایطی را دیکته میکرد که به نفع "متحدان" آن نبود. به عنوان مثال، معاهده آنزوس بین ایالات متحده، استرالیا و نیوزیلند به دلیل محدود کردن استرالیا به اهداف سیاست خارجی ایالات متحده، که منجر به مشارکت در جنگهائی (مانند ویتنام و عراق) شد که ارتباط مستقیمی با دفاع ملی استرالیا نداشتند، مورد انتقاد قرار گرفته است. امتناع نیوزیلند از اجازه ورود کشتیهای جنگی هستهای ایالات متحده به بنادر خود در دهه 1980 و متعاقباً تعلیق تعهدات آنزوس توسط ایالات متحده با نیوزیلند، یک مطالعه موردی کلاسیک برای این استدلال است.

 جنگهای نیابتی و مداخلهگرائی: تحلیل مستقل از سیاست ایالات متحده در افغانستان اغلب به سابقه طولانی مداخله ایالات متحده اشاره میکند که با حمایت از گروههای مجاهدین ضد شوروی در دهه 1980 آغاز شد. منتقدان استدلال میکنند که تهاجم پس از یازده سپتامبر و تلاشهای بعدی برای دولتسازی، نه برای آزادسازی، بلکه برای ایجاد یک دولت طرفدار آمریکا و حضور نظامی برای تأمین منافع ژئوپلیتیکی در آسیای مرکزی بود که منجر به درگیری و بیثباتی طولانیمدت شد.

دیدگاههائی که در بالا مطرح شده صرفاً احساسات عمومی نیستند، بلکه مبتنی بر آثار اکادمیک و روزنامهنگاری خاص از منظری انتقادی، اغلب چپگرایانه، میباشند. در اینجا برخی از منابع و نویسنده گان کلیدی که این دیدگاهها را بیان کردهاند، آورده شده است.

 سیاست خارجی کلی ایالات متحده و جنگ سرد

 ویلیام اپلمن ویلیامز: ویلیامز، بنیانگذار «مکتب ویسکانسین» در تأریخ دیپلماتیک، چهرهای محوری در این زمینه است. کتاب او «تراژدی دیپلماسی آمریکا» (۱۹۵۹) متنی بنیادی است که استدلال میکند سیاست خارجی ایالات متحده، از اواخر قرن نوزدهم، ناشی از نیاز به گسترش تجاری و اقتصادی یا «درب باز» برای سرمایه آمریکائی بوده است. او معاهدات پس از جنگ جهانی دوم را بخشی از این استراتژی مداوم میداند.

 گابریل کولکو: مؤرخ، آثار کولکو، مانند سیاست جنگ، جهان و سیاست خارجی ایالات متحده، ۱۹۴۳-۱۹۴۵، استدلال میکند که ایالات متحده آگاهانه به دنبال شکل دادن به جهانی پس از جنگ بود که برای سرمایهداری آمریکائی مساعد و با هر شکلی از انقلاب اجتماعی یا کمونیسم خصمانه باشد.

 توافقنامه های امریکا با جاپان و آلمان

 نوام چامسکی: چامسکی، روشنفکر برجسته و منتقد سیاست خارجی ایالات متحده، به طور گسترده در مورد اشغال جاپان توسط ایالات متحده نوشته است. او استدلال میکند که ایالات متحده عمداً نخبگان قدیمی ژاپن را به خدمت خود درآورد و این کشور را به یک پایگاه مطیع و ضد کمونیست در آسیا تبدیل کرد، استراتژیای که از طریق معاهدات امنیتی رسمیت یافت.

 جان داور: در کتاب برنده جایزه پولیتزر خود "پذیرش شکست: جاپان در پی جنگ جهانی دوم" (۱۹۹۹)، داور شرح مفصلی از اشغال ارائه میدهد. اگرچه این متن کاملاً چپگرایانه نیست، اما دیدگاهی ظریف و انتقادی ارائه میدهد که چگونه گی تغییر سیاست ایالات متحده از غیرنظامیسازی به تجدید تسلیحات در مواجهه با جنگ سرد نوظهور را برجسته میکند، تغییری که مستقیماً پیمان امنیتی را شکل داد.

 توافقنامه های امریکا با فیلیپین

 رولند جی. سیمبولان: اثر سیمبولان، یک اکادمیک و فعال ضد امپریالیست فیلیپینی، به خصوص مبادی ناامنی ما: مطالعهای در مورد پایگاههای نظامی ایالات متحده در فیلیپین، منبع اصلی نقد از روابط ایالات متحده و فیلیپین است. او استدلال میکند که این معاهدات (مانند توافقنامه پایگاههای نظامی ۱۹۴۷) برای حفظ سلطه نظامی و اقتصادی ایالات متحده، تبدیل فیلیپین به یک «نئوکلونی» و سرکوب جنبشهای آزادیبخش ملی طراحی شدهاند.

 رناتو کنستانتینو: اثر کنستانتینو، یکی دیگر از مؤرخان تأثیرگذار فیلیپینی، در مورد «نئوکلونیالیسم» در فیلیپین، یک اثر کلاسیک است. او معاهدات پس از جنگ را به عنوان ادامه کنترل استعماری آمریکا در شکلی جدید، که وابستگی کشور به ایالات متحده را تضمین میکند، مطرح میکند.

 توافقنامه های امریکا با کوریای جنوبی

 بروس کامینگز: اثر کامینگز، مؤرخ برجسته تأریخ مدرن کره، برای این موضوع ضروری است. کتاب او "ریشههای جنگ کوریا" (۱۹۸۱) استدلال میکند که ایالات متحده یک رژیم راستگرای بسیار سرکوبگر در کره جنوبی ایجاد کرد و پیمان دفاع متقابل ایالات متحده و کره جنوبی مکانیسمی برای سرپا نگه داشتن این دولت و جلوگیری از انقلاب اجتماعی بود. او خود جنگ را یک درگیری داخلی میداند که ایالات متحده برای تأمین منافع استراتژیک خود در آن مداخله کرد.

 توافقنامه های امریکا با آسترالیا (پیمان آنزوس، پنج چشم، کواد، اکوس)

 جیمز کوران و استوارت وارد: کتاب آنها "قدرت گفتار: پیمانهای امنیتی استرالیا-نیوزیلند-ایالات متحده (پیمان آنزوس و غیره) و جنگ سرد" نگاهی دقیق و انتقادی به ریشهها و عملکرد این پیمان ارائه میدهد. آنها بررسی میکنند که چگونه ایالات متحده از این پیمان برای جلب حمایت استرالیا و نیوزیلند از دستور کار جنگ سرد خود استفاده کرد، علیرغم این واقعیت که این پیمان تضمین امنیتی واقعی برای کشورهای کوچکتر ارائه نمیداد.

موسسه استرالیائی: این اندیشکده مترقی مقالات و گزارشهای متعددی منتشر کرده است که پیمان آنزوس را از منظر انتقادی تجزیه و تحلیل میکند و اغلب استدلال میکند که این پیمان، استرالیا را به درگیریهای نظامی ایالات متحده که به نفع منافع ملی آن نیست، گره زده است.

 توافقنامه امنیتی با افغانستان و توافقنامه دوحه امریکا با طالبان

 احمد رشید: اگرچه نویسنده چپگرا نیست، اما آثار او، مانند "طالبان: اسلام ستیزهجو، نفت و بنیادگرائی در آسیای مرکزی" (2000)، پیشینهای تأریخی را ارائه میدهد که برای درک انتقادی بسیار مهم است. او به تفصیل شرح میدهد که چگونه ایالات متحده، با کمک عربستان سعودی و پاکستان، مجاهدین را در دهه 1980 برای مبارزه با شوروی تأمین مالی و مسلح کرد، سیاستی که منتقدان چپگرا معتقدند زمینهساز ظهور گروههای شبهنظامی و مداخلهگرائی بعدی ایالات متحده در منطقه شد. طارق علی: نویسنده و مؤرخ مارکسیست، از منتقدان سرسخت جنگهای آمریکا در افغانستان و عراق بوده است. او در آثاری مانند «دوئل: پاکستان در مسیر پرواز قدرت آمریکا» و «برخورد بنیادگرائیها: جنگهای صلیبی، جهاد و مدرنیته» دخالت آمریکا در افغانستان را به عنوان امتداد یک پروژه امپریالیستی که برای کنترل منابع آسیای مرکزی و حفظ هژمونی جهانی طراحی شده است، مطرح میکند.

تحلیل تفصیلی تفاوتها و شباهتها

 ۱. زمینه و اهداف: استعمار در مقابل تابعیت سیاسی و نظامی

   معاهده گندمک (۱۸۷۹): این معاهده در پایان جنگ دوم انگلیس و افغانستان امضأ شد. جنگی که یک تهاجم استعماری توسط بریتانیا برای گسترش نفوذ خود و ایجاد یک منطقه حائل در برابر روسیه بود. هدف اصلی بریتانیا از تحمیل این معاهده، تحت کنترل درآوردن کامل سیاست خارجی افغانستان و اطمینان از اینکه کابل تبدیل به پایگاهی برای رقیب استعماری آن (روسیه) نخواهد شد. این یک معاهده یکطرفه و استعماری بود.

   توافقات آمریکا-آلمان (پس از ۱۹۴۵): این توافقات در پایان جنگ جهانی دوم و پس از سقوط رژیم نازی شکل گرفت. هدف اولیه آمریکا و متفقین، غیرنظامیسازی (Demilitarization)، denazification و جلوگیری از ظهور دوباره یک حکومت агреressor در قلب اروپا بود. به تدریج و با آغاز جنگ سرد، هدف به بازسازی اقتصادی (طرح مارشال) و ادغام آلمان غربی در بلوک غرب (از طریق ناتو و جامعه اروپا) تغییر کرد. این یک پروژه اطمینان از ادامهٔ موجودیت قوای امریکائی و نفوذ سیاست خارجی امریکا در آلمان بود که تحت اشغال نظامی انجام شد و در 88 سال بعد از آن همچنان قوای امریکائی در آلمان موقعیت دارد و آلمان سیاستهای خارجی خودرا بطور مثال در مورد اسرائیل، اتحاد شوروی و فعلا روسیه، چین، اوکرائین، در هماهنگی با امریکا اجرأ میکند.

 ۲. ماهیت حقوقی: معاهده نابرابر در مقابل توافقات چندجانبه

   معاهده گندمک: در حقوق بینالملل به عنوان یک "معاهده نابرابر" (Unequal Treaty) شناخته میشود. اینگونه معاهدات به دلیل عدم رضایت آزادانه یکی از طرفین (ناشی از اجبار، تهدید یا زور) از اعتبار حقوقی کامل برخوردار نیستند. امیر یعقوب خان پس از یک شکست نظامی و تحت فشار شدید بریتانیا آنرا امضأ کرد. به گفته لوئیس دوپری، این معاهده افغانستان را به "حالت دستنشانده گی" (Vassalage) نزدیک کرد.

   توافقات آمریکا-آلمان: این توافقات در چارچوبهای چندجانبه و پس از تشکیل جمهوری فدرال آلمان (غربی) در سال ۱۹۴۹ توسط امریکا منعقد شد. حضور نیروهای آمریکائی به ظاهر بر اساس پیمان ناتو (۱۹۴۹) و قراردادهای میزبانی (Status of Forces Agreements - SOFA) بود که با دولت آلمان غربی به عنوان یک متحد منعقد شد اما قوانین کشور آلمان در امور جنائی بالای پرسونل قوای امریکائی قابل تطبیق نیست که این خود نقض حاکمیت آلمان میباشد. اما برای مشروعیت بخشیدن به حضور دایمی قوای امریکائی در آلمان این توافقات را دوطرفه و در یک چارچوب اتحادیه قلمداد میکنند.

 ۳. سرنوشت و اعتبار پس از امضأ

   معاهده گندمک: این معاهده هرگز به طور کامل اجرا نشد و به سرعت بیاعتبار گردید. قیام عمومی در کابل به رهبری محمدامین خان منجر به کشته شدن سفیر بریتانیا، سر لوئیس کاوایناری، و تمام هیأت همراه او شد. این معاهده به خلع امیر یعقوب خان و ادامه جنگ منجر گردید. جانشین او، امیر عبدالرحمان خان، اگرچه تحت الحمایه بریتانیا بود، اما هرگز حاضر نشد مفاد کامل و خفتبار گندمک را بپذیرد و در مذاکرات بعدی موفق شد شرایط بهتری را برای حاکمیت داخلی افغانستان به دست آورد. به گفته میر غلام محمد غبار در کتاب افغانستان در مسیر تأریخ، معاهده گندمک "با قیام مردم کابل لغو گردید".

   توافقات آمریکا-آلمان: این توافقات پایدار بوده تا امروز آلمان مکلف به اجرای آنها است. با گذشت زمان رابطه آمریکا و آلمان از رابطه "اشغالگر-اشغالشده" به یک تحت الحمایه قوی و مبتنی بر منافع متقابل در چارچوب ناتو و اتحادیه اروپا تبدیل شد. 

 جمعبندی نهائی

مقایسه این دو توافق نشان میدهد که زمینه تأریخی، اهداف و ماهیت حقوقی یک توافق، سرنوشت و اعتبار بلندمدت آنرا تعیین میکند. معاهده گندمک محصول امپریالیسم قرن نوزدهم و تلاش برای سلطه بر یک کشور مستقل بود و به همین دلیل با مقاومت مردمی مواجه شد و بیاثر گردید. در مقابل، حضور آمریکا در آلمان بخشی از یک پروژه بزرگتر بازسازی، امنیت جمعی پس از یک فاجعه جهانی بود که در نهایت با پذیرش نسبی داخلی به ظاهر برای مقابله با اتحاد شوروی وقت و روسیهٔ امروزی اما در حقیقت و در چارچوب تابعیت عمومی از سیاست خارجی امریکا و حفظ حضور نظامی امریکا در اروپا صورت گرفته است.

دوم- مقایسهٔ معاهده گندمک (۱۸۷۹) با توافقات آمریکا-جاپان (پس از ۱۹۴۵)

هردو پس از یک جنگ و حضور نظامی خارجی منعقد شدند، اما در زمینه تأریخی، ماهیت حقوقی، اهداف، و نتایج با یکدیگر تفاوتهائی دارند. درک این تفاوتها کلید فهم ماهیت روابط بینالملل در دورههای استعماری و استعمار جدید در عهد امپریالیسم است.

  تحلیل تفصیلی تفاوتها و شباهتها

 ۱. زمینه تأریخی و اهداف: تجاوز استعماری در مقابل پایان یک جنگ جهانی

   معاهده گندمک (۱۸۷۹): این معاهده نقطه اوج "بازی بزرگ" (رقابت استعماری بریتانیا و روسیه) بود. بریتانیا به بهانه ایجاد یک منطقه حائل، به افغانستان حمله کرد (جنگ دوم افغان و انگلیس) تا حاکمی زیر حمایت خود قرار دهد.

   توافقات آمریکا-جاپان (پس از ۱۹۴۵): این توافقات در پاسخ به تجاوز و گسترشطلبی امپراتوری جاپان در جنگ جهانی دوم شکل گرفت. جاپان به پرلهاربر حمله کرد و بخشهای وسیعی از آسیا را به اشغال درآورد. توافقات پس از جنگ تحت هدایت ژنرال داگلاس مک آرتور، با اهداف غیرنظامیسازی (Demilitarization)، دموکراتیزهکردن (Democratization)، و بازسازی اقتصادی ژاپن انجام شد. هدف، ایجاد یک ژاپن صلحطلب و دموکراتیک بود که هرگز again تهدیدی برای صلح جهانی نباشد. و متعهد استراتژیک سیاسی و نظامی امریکا باقی بماند.

 ۲. ماهیت حقوقی: معاهده نابرابر در مقابل تسلیم و پیمانهای متقابل

   معاهده گندمک: این معاهده نمونه کلاسیک یک "معاهده نابرابر" است. مفاد آن به شدت یکطرفه بود: واگذاری مناطق استراتژیک مانند گذرگاه خیبر، استقرار یک "مقیم" بریتانیائی در کابل که در واقع یک نایبالسلطنه بود، و کنترل کامل روابط خارجی توسط بریتانیا. به گفته مؤرخ لوئیس دوپری، این معاهده افغانستان را به "یک کشور دستنشانده کامل" تبدیل میکرد.

   توافقات آمریکا-ژاپن: این روند با تسلیم بدون قید و شرط ژاپن در سپتامبر ۱۹۴۵ آغاز شد. در دوره اولیه (۱۹۴۵-۱۹۵۲)، حاکمیت ژاپن محدود بود و تحت اشغال و حکومت نظامی متفقین به رهبری آمریکا قرار داشت. با امضأی پیمان صلح سانفرانسیسکو در ۱۹۵۱ و پیمان امنیتی متقابل آمریکا-ژاپن در ۱۹۶۰، ژاپن حاکمیت داخلی خود را بازیافت و حضور نیروهای آمریکائی برای حمایت از سیاستهای استراتژیک نظامی-سیاسی-اقتصادی امریکا در شرق دور در 88 سال گذشته تا امروز ادامه دارد.

 ۳. سرنوشت و نتایج: شورش و لغو در مقابل اطاعت از امریکا

   معاهده گندمک: این معاهده هرگز مشروعیت داخلی پیدا نکرد. مردم و نخبگان افغانستان آنرا خفتبار میدانستند. تنها چند ماه پس از امضأ، یک قیام عمومی در کابل رخ داد که منجر به قتل سر لوئیس کاواگناری، نماینده بریتانیا، و تمام هیأت همراه او شد. این که این معاهده را بطور دیفکتو (عملاً) لغو کرد و به خلع امیر یعقوب خان انجامید. به نوشته میر غلام محمد غبار در افغانستان در مسیر تأریخ، این معاهده "ننگین" بود و "با قیام مردم کابل لغو گردید".

   توافقات آمریکا-جاپان: اگرچه در ابتدا تحت اشغال بود، اما روند بازسازی و دموکراتیکسازی با پذیرش نسبی جامعه جاپان مواجه شد. این توافقات پایهای برای یک اتحاد استراتژیک پایدار و در حمایت از سیاستهای جهانی امریکا واقع شد. جاپان تحت چتر امنیتی آمریکا، سرمایهگذاری عظیمی در رشد اقتصادی کرد و به یک قدرت جهانی تبدیل شد. برخلاف افغانستان، حکومتهای طرفدار امریکا در جاپان این توافقات را به عنوان منفعت ملی خود پذیرفت.

 جمعبندی نهائی

مقایسه این دو توافق مانند مقایسه یک ازدواج اجباری (گندمک) با یک رابطهٔ غالب با مغلوب است. اولی با زور تحمیل شد، مورد نفرت بود و به طلاقی خشونتآمیز انجامید. دومی با یک شکست مهیب و بخصوص نابودی کامل دوشهر جاپان توسط دو بمب اتمی آغاز شد، باوجود منافع متقابل اقتصادی، به ادامهٔ این اشغال نظامی بصورت دایمی مبدل گردید.

معاهده گندمک محصول سیاستهای مستقیم استعمار قرن نوزدهم و منطق سلطه بود، در حالی که توافقات آمریکا-جاپان با وجود کمک در بازسازی جاپان، محصول تحمیل سیاستهای امپریالیستی جدید در چوکات نظم جدید جهانی امریکائی و اطاعت از آنها توسط جاپان بودند.

 مقایسه توافقنامه گندمک با توافقنامه های امریکا و کوریای جنوبی بعد از جنگ جهانی

این یک مقایسه تأریخی و سیاسی مهم است. در نگاه اول، ممکن است معاهده گندمک و توافقنامههای آمریکا با کره جنوبی بسیار متفاوت به نظر برسند، اما از دیدگاه نقد استعمار و امپریالیسم، میتوان شباهتهای کلیدی در ساختار قدرت و اهداف پشت این توافقات پیدا کرد.

توافقنامه گندمک (۱۸۷۹)

    • زمان و طرفین: این معاهده در پایان جنگ دوم انگلیس و افغانستان، بین امارت افغانستان (نماینده: محمد یعقوب خان) و امپراتوری بریتانیا (نماینده: لرد لیتون) امضأ شد.

    • اهداف بریتانیا: بریتانیا به دنبال کنترل امور خارجی و سیاست دفاعی افغانستان بود تا از نفوذ روسیه در این منطقه استراتژیک جلوگیری کند (بازی بزرگ). همچنین، بریتانیا به دنبال دسترسی به معابر مهم کوهستانی مانند خیبر و پیوار بود.

    • مفاد کلیدی:

        ◦ واگذاری کامل کنترل سیاست خارجی افغانستان به بریتانیا.

        ◦ بریتانیا حق تعیین یک نماینده سیاسی در کابل را به دست آورد.

        ◦ افغانستان مناطق و معابر استراتژیک را به بریتانیا واگذار کرد.

        ◦ در مقابل، بریتانیا کمک مالی سالانه به امیر افغانستان را تعهد کرد.

    • ماهیت معاهده: این معاهده به شدت ناعادلانه بود و حاکمیت افغانستان را به شدت محدود کرد. از نظر بسیاری از تأریخنگاران، این معاهده نمادی از سیاستهای استعماری بریتانیا و تبدیل افغانستان به یک "دولت حائل" یا "دولت دستنشانده" بود.

توافقنامههای آمریکا و کره جنوبی بعد از جنگ جهانی دوم

    • زمان و طرفین: این توافقات، به ویژه پیمان دفاع متقابل ایالات متحده و جمهوری کره (۱۹۵۳)، بعد از جنگ کره (۱۹۵۰-۱۹۵۳) و میان ایالات متحده و کره جنوبی امضأ شد.

    • اهداف آمریکا: هدف اصلی ایالات متحده جلوگیری از نفوذ کمونیسم (به ویژه از جانب کره شمالی، شوروی و چین) و تثبیت یک دولت سرمایهداری و متحد خود در شبهجزیره کره بود.

    • مفاد کلیدی:

        ◦ ایالات متحده حق استقرار نیروهای نظامی خود در خاک کره جنوبی را به دست آورد.

        ◦ ایالات متحده به تعهد دفاعی در برابر هرگونه حمله خارجی به کره جنوبی، به ویژه از سوی کره شمالی، متعهد شد.

        ◦ فرماندهی عملیاتی نیروهای مسلح کره جنوبی در زمان جنگ به فرماندهی نیروهای آمریکائی واگذار شد.

        ◦ کره جنوبی به یک شریک کلیدی در شبکه امنیتی آمریکا در آسیا تبدیل شد.

    • ماهیت توافقنامه: از دیدگاه رسمی، این توافق یک "اتحاد" بود که امنیت کره جنوبی را در برابر تهدیدات کره شمالی تضمین میکرد. با این حال، منتقدان چپگرا آنرا به عنوان ابزاری برای حفظ کنترل استراتژیک آمریکا بر کره جنوبی و جلوگیری از توسعه یک سیاست خارجی مستقل میدانند.

مقایسه و تحلیل انتقادی

از دیدگاه تحلیل انتقادی، میتوان شباهتهای زیر را بین این دو توافق پیدا کرد:

    1. پاسخ به یک "تهدید بیرونی": هردو توافق در شرایطی امضأ شدند که طرف قویتر (بریتانیا و آمریکا) خود را در برابر یک تهدید ژئوپلیتیک بزرگ (روسیه و کمونیسم) میدید و به دنبال ایجاد یک "دولت حائل" یا "پایگاه" در یک منطقه استراتژیک بود.

    2. محدودیت حاکمیت ملی: در هردو مورد، کشور ضعیفتر (افغانستان و کره جنوبی) بخشی از حاکمیت ملی خود، به ویژه در حوزه سیاست خارجی و دفاعی، را واگذار کرد.

    3. نقش قدرت خارجی در سیاست داخلی: هردو معاهده به قدرت خارجی اجازه دخالت عمیق در امور داخلی کشور را میداد. بریتانیا با تعیین نماینده در کابل و آمریکا با استقرار نظامی و نفوذ در ارتش کره جنوبی، به طور مستقیم بر سیاستهای داخلی تأثیر گذاشتند.

    4. "معامله" ناعادلانه: در هردو معاهده، یک معامله ناعادلانه صورت گرفت. در گندمک، پول در ازای حاکمیت، و در کره جنوبی، "امنیت" در ازای کنترل استراتژیک. منتقدان استدلال میکنند که این "امنیت" در واقع به معنای وابسته شدن به قدرت خارجی و درگیر شدن در مناقشات آنها بود.

    5. واکنشهای داخلی: هردو توافق با مقاومت و اعتراضات داخلی مواجه شدند. در افغانستان، معاهده گندمک به یک قیام منجر شد، و در کره جنوبی، نیروهای ناسیونالیست و چپگرا به شدت به حضور نظامی آمریکا و وابستگی سیاسی اعتراض داشتند.

مقایسهٔ توافقنامه گندمک و توافقنامههای آمریکا و فیلیپین بعد از جنگ دوم جهانی

هردو توافقنامه گندمک و توافقنامههای آمریکا و فیلیپین (بخصوص پیمان دفاع متقابل ۱۹۵۱) نمونههائی از معاهدات نابرابر استند که در آن یک قدرت بزرگتر (بریتانیا و آمریکا) حاکمیت و استقلال یک کشور ضعیفتر (افغانستان و فیلیپین) را به نفع منافع استراتژیک و نظامی خود محدود کرده است. هردو توافق در شرایطی امضأ شدند که قدرت بزرگتر به دنبال کنترل یک منطقه کلیدی برای مقابله با رقبای خود (روسیه و کمونیسم) بود.

توافقنامه گندمک (۱۸۷۹)

    • زمان و طرفین: این معاهده پس از جنگ دوم انگلستان و افغانستان، بین بریتانیا و امیر محمد یعقوب خان از افغانستان امضأ شد.

    • اهداف بریتانیا: هدف اصلی بریتانیا، در چارچوب "بازی بزرگ"، جلوگیری از نفوذ روسیه تزاری به سمت هند بود. برای این منظور، بریتانیا به دنبال تبدیل افغانستان به یک دولت حائل یا کشور دستنشانده بود.

    • مفاد کلیدی:

        ◦ بریتانیا کنترل کامل سیاست خارجی افغانستان را به دست گرفت.

        ◦ بریتانیا حق تعیین یک نماینده سیاسی در کابل را پیدا کرد.

        ◦ افغانستان بعضی مناطق سرحدی و استراتژیک را به بریتانیا واگذار کرد.

    • نقد: این توافق به وضوح یک معاهده استعماری بود. این معاهده استقلال افغانستان را محدود کرد و به بریتانیا اجازه داد تا از این کشور به عنوان یک مهره در رقابتهای ژئوپلیتیکی خود استفاده کند.

توافقنامههای آمریکا و فیلیپین (پس از جنگ جهانی دوم)

    • زمان و طرفین: با وجود اینکه فیلیپین در سال ۱۹۴۶ استقلال رسمی خود را از آمریکا به دست آورد، مجموعهای از توافقات امضأ شد که مهمترین آنها پیمان دفاع متقابل (۱۹۵۱) و توافقنامه پایگاههای نظامی (۱۹۴۷) بود.

    • اهداف آمریکا: هدف اصلی آمریکا، کنترل و مهار گسترش کمونیسم در جنوبشرق آسیا بود، بخصوص پس از پیروزی کمونیستها در چین و جنگ کوریا. فیلیپین به عنوان یک پایگاه استراتژیک در اقیانوس آرام برای مقابله با تهدیدات کمونیستی، به خصوص از طرف چین و ویتنام، حیاتی بود.

    • مفاد کلیدی:

        ◦ آمریکا حق استقرار نیروهای نظامی و پایگاههای بزرگ (مانند پایگاههای کلارک و سوبیک) را در خاک فیلیپین برای مدت طولانی به دست آورد.

        ◦ آمریکا مسئولیت اصلی دفاع از فیلیپین در برابر حملات خارجی را به عهده گرفت.

        ◦ این توافقات شامل همکاریهای نظامی و اطلاعاتی عمیق میشد.

    • نقد: از دیدگاه ملیگرایان فیلیپینی، این توافقات نوعی "استعمار نو" بودند. آنها استدلال میکنند که این توافقنامهها استقلال کامل فیلیپین را نقض کرده، این کشور را به سیاستهای خارجی آمریکا وابسته کرده، و به رژیمهای دیکتاتوری (مانند فردیناند مارکوس) که به منافع آمریکا خدمت میکردند، مشروعیت بخشید.

نقاط مشترک و تفاوتها در تحلیل انتقادی

    • شباهتها (از دیدگاه نقد امپریالیسم):

        ◦ هردو توافق به دنبال مهار یک قدرت رقیب (روسیه برای بریتانیا، کمونیسم برای آمریکا) از طریق یک کشور ضعیفتر بودند.

        ◦ هردو معاهده منجر به محدودیت شدید حاکمیت ملی کشور ضعیفتر شدند، بخصوص در سیاست خارجی و دفاعی.

        ◦ در هردو مورد، قدرت بزرگتر به حقوق خاص نظامی (استقرار نیرو و کنترل پایگاهها) دست یافت.

        ◦ این توافقات به عنوان ابزاری برای حفظ وضعیت نابرابر قدرت و تضمین منافع استراتژیک قدرت غالب در نظر گرفته میشوند.

    • تفاوتها:

        ◦ زمینه تأریخی: معاهده گندمک در دوران استعمار مستقیم بریتانیا امضأ شد، در حالی که توافقات آمریکا و فیلیپین در دوران استقلال رسمی فیلیپین منعقد شدند که نشاندهنده تغییر از استعمار مستقیم به استعمار نو یا نئواستعمارگرائی است.

        ◦ ماهیت سیاسی: گندمک به وضوح یک معاهده واگذاری حاکمیت بود. در مقابل، توافقات آمریکا و فیلیپین در پوشش "اتحاد" و "دفاع متقابل" منعقد شدند، هرچند که منتقدان ماهیت نابرابر آنها را برجسته میکنند.

        ◦ اقتصاد: توافقات آمریکا با فیلیپین علاوه بر ابعاد نظامی، دارای ابعاد اقتصادی عمیق نیز بودند که به سرمایهگذاری و تجارت آمریکا در فیلیپین امتیازات ویژهای میداد و اقتصاد فیلیپین را به آمریکا وابسته میکرد.